سلام من روشن هستم و این قسمت چهارم از پادکست است. در قسمتهای قبل گفتیم که انسان امروزی یکی از چند گونهی دیگر بشر بوده است که تا حدود هفتاد هزار سال پیش کنار بقیهی انسانها مثل هوموارکتوس ناندرتال و بقیه از ابزار و آتیش استفاده کرده است و تا آنجا که میدانیم یک جهش ژنتیکی کاملا تحولی در نحوهی درک و شناخت ما از دنیای اطرافمان به وجود می آورد.
ارتباط انسان ها در گذشته چگونه بوده است؟
تا ما بتوانیم زبان ارتباطی پیشرفتهتری نسبت به بقیهی نخستیها داشته باشیم وحمل این زبان جدید به ما کمک کرده است تا در مورد جزییات محیط اطرافمان و همچنین در مورد روابطمان در گروه خبر رسانی کنیم و در این قسمت میشنویم که چطور توانستیم گروههای اجتماعیمان را به حدود عدد صد و پنجاه نفر برسانیم تا اینجای کار نیاندرتالها و کمی هم شامپانزهها با ساپینزا ها برابری میکنند،ولی وقتی که ساپینزا شروع به داستان سرایی و افسانه پردازی کردند دیگر هیچ حیوانی جلودارشان نبود.حال بقیهی ماجرا این داستان اسطورهی پژو شامپانزهها که الان دیگر میدانیم از فامیلامان هستند.
فرایند ارتباط میمون ها و شباهت های آن به زندگی انسان
معمولا در گروههای کوچک چند ده نفره جمع میشوند،خود این گروهها شیش تا هشت نر بالغ و دوازده تا شونزده مادهی بالغ دارند بقیهی اعضای تیم همه بچههای ایران و همه با هم روابط نزدیک دارند با هم میروند شکار و شانه به شانهی هم به جنگ بابونها یوزپلنگها و شامپانزههای تیم رقیب میروند نظام اجتماعیشان متمایل به یک ساختار سلسله مراتبی و معمولا یه آلفام یا نر غالب هم است که روی کل گروه تسلط دارد. بقیه اعضای گروه هم برای اعلام اطاعت و فرمانبرداری در مقابلش تعظیم میکنند و یک صداهایی از خودشان درمی آورند تقریبا همان سرکش کردن رعیت در برابر پادشاه و مجیزگویی نر غالب تلاشش بر این است که اعضای تیم با هم همدل باشند.
اگر دو تا از این شامپانزهها با هم دعوایشان بشود می آید وسط و جدایشان میکند از طرف دیگر هم ممکن است دست بگذارد بروی یک خوراکی که خودش را دارد و اجازه خوردن از آنها را به بقیه بدهد و یا اینکه به گروه رده های پایین اجازهی جفتگیری با مادهها را ندهد. اگر دو عدد شامپانزه داشته باشیم که در حال رقابت بر سر جایگاه آلفا باشند برنامه این است که می آیند درخود گروه از دختر ها و پسر ها طرفدار جمع میکنند، تماسهای خودمانی و هر روزه بین اعضا مثل بغل کردن،نوازش،بوسیدن،تیمار و هر خدمت متقابلی که برای هم انجام میدهند باعث تقویت این اتلافها میشود.
همانگونه که سیاستمدار ایرانی انتخاباتشان دوره می افتند و باهمه دست میدهند فلان معصوم را میبوسند شامپانزهای که قصد رسیدن به مقام آلفا دارد بیشتر وقت ها دارد شامپانزهها را بغل میکند و میبوسد و آن شامپانزهای جایگاه آلفا را به دست می آورد که اعتلاف بزرگتر و باثباتتری را به وجود آورده است و آلفا شدن هیچ ربطی به زور بازو و بزرگی جثه ندارد و این اتلافها را میشود در تمام فعالیتهای روزانه دید و فقط به منازعات معمول بر سر جایگاه رهبری محدود نمیشود.
اعضای بیشتر وقتشان را با هم میگذرانند غذایشان را با هم شریک میشوند و موقع اضطرار به کمک هم می آیند البته چون برای راه اندازی و حفظ همچین گروههایی لازم است که همهی اعضای گروه تک به تک باهم رابطه نزدیک داشته باشند. اندازهی این گروهها از یک حدی بالاتر نمی رود.
آیا تکامل انسان ها شبیه به میمون ها است؟
دوتا شامپانزهای که تا حالا همدیگه را ندیده اند هرگز با هم دعوایشان نشده است و هیچ وقت همدیگر بغل را نکرده اند در پرانتز هیچوقت شپشهای همدیگه را نخورده اند چطور بیایند به هم اعتماد کنند؟ کدومشان ارشدتر است اصلا ارزشش را دارد که برای هم وقت بگذارند تحت شرایط طبیعی تعداد شامپانزههای یک تیم بین بیست تا پنجاه نفره یا بیشتر شدن تعداد اعضا نظام اجتماعی گروه بهم میخورد و تیم از هم میپاشد به دنبال این واپاشی بعضی از اعضا میروند گروههای جدیدی تشکیل میدهند طبق مشاهدات جانورشناسان تعداد گروههایی که اعضاشان بیشتر از صدنفر است به تعداد انگشت های یک دست نمیرسند.
گروههای مستقل به ندرت با هم همکاری میکنند و اغلب سر غذا و قلمرو با هم در حال رقابت هستند محققین مواردی از منازعات طولانی مدت بین شامپانزههایی را ثبت کردند که یک مورد نسلکشی هم بینشان است در این مورد یک تیم به صورت سازماندهیشده بیشتر اعضای تیم حریف را سلاخی میکند احتمالا زندگی اجتماعی انسانهای اولیه از جمله هاینرود از همین الگوهای رفتاری انسانها هم مثل شامپانزهها غرایز اجتماعی دارند که به اجداد ما امکان شکل دادن روابط دوستی و سلسله مراتبی میدادند تا بتوانند موقع شکار یا جنگ از آن استفاده کنند.
ولی این غرایز اجتماعی فقط به درد تشکیل گروههای کوچک میخورد و گروههای انسانی با بزرگتر شدن تیمشان مثل شامپانزهها از هم جدا میشوند،حتی اگر یک درهی سرسبز داشته باشیم که بتواند روزی پانصد نفر از شانپانزهای باستانی برساند باز هم نمیشود با آن همه آدم غریبه یک جا زندگی کرد چگونه به نتیجه برسیم که چه کسی اینجا رییس است میتواند شکار کند و کی با کی جفتگیری کند تدر سایهی وقوع انقلاب ذهنی غیبت کردن پشت سر هم دیگر به ما کمک کرد تا گروههای بزرگتر و باثباتتری را شکل بدهیم اما همین یک حدی دارد.
ظرفیت طلایی چیست و یک انسان با چند نفر در جامعه ارتباط دارد؟
تحقیقات جامعهشناختی نشان داده است که حداکثر اندازهی طبیعی یک گروه که برای شایعه سازی و غیبت کنار هم جمع شده اند به حدود صد و پنجاه نفر میرسند چون اکثرا ما نمیتوانیم بیشتر از صد و پنجاه نفر آدم را از نزدیک بشناسیم یا حداقل نمیتوانیم به طور مفید در مورد بیشتر از این تعداد غیبت کنید.
همین امروزه هم نهایت گنجایش نیروهای انسانی و شرکتها و سازمانها در حدود همین عدد طلایی تا زمانی که تا گروههای اجتماعی و واحدهای نظامی کمتر از صد و پنجاه نفر باشند خیلی راحت و فقط با اتکا به آشناییهای نزدیک و شایعه پراکنی بین آنها میتوانند انسجام شان را حفظ کنند و برای حفظ نظم کسی نیازی به عنوان و درجه و کتاب قانون ندارد.
یک دستهی سی نفره از سربازان یا حتی یک گروهان صد نفره میتواند با اعمال کمترین مقررات و فقط بر روی حساب روابط نزدیک بچرخد اینجا یک گروهبان که مورد احترام همه است نقش سردسته گروه را به عهده بگیرد و حتی قدرتش را بر روی افسر ارشد هم اعمال بکند یک کسب و کار کوچک خانوادگی میتواند بدون هیات مدیره و مدیرعامل سرپا شود و رشد کند.ولی به محض رد شدن از مرز صد و پنجاه نفر دیگر نمیشود مثل قبل ادارهاش کرد یک گروه هزار نفری که نمیشود مثل یک گروهان صد نفری اداره کرد پس ماینور تونستند از این عدد مرزی بگذرند و شهرهای چند ده هزار نفری و امپراتوریهای چند صد میلیونی بسازند.
شاید رمز این کار در پیدایش تخیل و داستان بود خیلی زیادی از غریبهها میتوانند با اعتقاد به افسانههای مشترک همکاریهای موفقیت آمیزی داشته باشند فرقی ندارد که ما یک کشور مدرن تشکیل داده باشیم یا یک کلیسای قرون وسطایی یک شهر باستانی باشیم یا یک قبیلهی پارینه سنگی،ریشهی همهی کارای بزرگ بشرو افسانههای مشترکمان بوده است و است کلیساها ریشه در افسانههای مشترک دینی دارند.
زندگی و ایدولوژی انسان ها به چی بستگی دارد؟
دو نفر کاتولیک که قبلا هیچوقت همدیگر را ندیده اند. من بروم به جنگهای صلیبی یا برای ساختن بیمارستان های اعانه جمع کنیم به خاطر اینکه هر دو یقین دارند که خدا به یک شکل انسان در آمد و اجازه داد تا به خاطر گناهان ما به صلیب کشیده بشود. کشورها ریشه در افسانههای مشترک ملی دارند،دو نفر سرباز که هیچ آشنایی قبلی با هم ندارند ممکن است جان خود را برای هم به خطر بیندازند چون هر دو به وجود ملت صربستان سرزمین صربستان و پرچم صربستان باور دارند.نظامهای قضایی ریشه در افسانههای مشترک حقوقی دارند دو نفر وکیل که تا به حال هم را ندیده اند میتوانند هم و غمشان را بگذارند بروی هم تا از یک غریبه دفاع کنند چون که به وجود قانون عدالت حقوق بشر و در ضمن حقالزحمه اش اعتقاد دارند.
با وجود اینکه هیچ کدام از این چیزها خارج از داستانهایی که مردم میسازند و برای هم تعریف میکنندوجود ندارند خارج از تخیل مشترک انسان خبری از خدایان کشورها پول حقوق بشر قانون و عدالت نیست ما خیلی راحت میتوانیم درک کنیم که انسانهای اولیه برای محکم کردن نظام اجتماعیشان به ارواح و اشباح اعتقاد داشتند و هر بار که ماه کامل میشد دور آتش جمع میشدند و باهم میزدن و میرقصیدند ولی حواسمان نیست که موسسات امروزی هم دقیقا بروی همین اساس عمل میکنند؛ مثلا امروز روز در دنیای غولهای تجاری مدیرا های ردهبالا و وکلای تجاری جادوگرهای قهاری به حساب می آیند تنها فرق اساسیشان با معنای قبیله این است که این وکلا داستانای خیلی عجیب تری را تعریف میکنند.
یک مثالخیلی خوب اینجا همین ماجرای اسطورهی پژو است. امروز شما میتوانید از پاریس تا ملبورن یک علامتی را روی اتومبیلها کامیونها و موتورسیکلتها ببینید شباهتی هم به آن مجسمهی عاجی که با سر شیر و بدن انسان در آلمان پیدا شده بود دارد این علامت زینت دهندهی ماشینهای ساخت پژو که همان همه میدانیم از قدیمیترین و بزرگترین سازندههای خودرو در اروپا است.
پژو کار خودش را به عنوان یک کار و بار کوچک خانوادگی در روستای وولنتینی شروع میکند که همه اش سیصد کیلومتر با آن غاری که مجسمهی آچ رویش پیدا شده است فاصله ( خب الان شاید بعضیا بگویند که آن در آلمان است در فرانسه چه ربطی دارد.من در نقشه که این دوتا جا را که میدیدم همه بغل مرز همین فرانسه،آلمان،اتریش،سوییس،لیختناشتاین همه در شعاع حدود سیصد کیلومتری از قرن ) طبق آمار سال دوهزار و شانزده این شرکت حدودا صد و هفتاد هزار نفر کارمند در کل دنیا داشته است که بیشترشان اصلا همدیگر را نمیشناسند.
اما همین غریبهها با همکاری هم در سال دو هزار و هشت بیشتر از یک و نیم میلیون ماشین ساختند که ارزششان به حدود پنجاه و پنج میلیون یورو میرسد. حالا ما چگونه وجود این شرکت را درک کنیم این همه ماشین ساخت پژو در خیابان ها است ولی اینها هیچکدام خود شرکت نیستند چون اگر امروز همهی این ماشینا را اوراق کنیم شرکت از بین نمیرود و فردا دوباره ماشین نو تولید میکند و میده به بازار این شرکت کلی کارخانه تجهیزات نمایشگاه مکانیک حسابدار و منشی دارد ولی همهی اینا با هم آشنا نیستند چون یک بلای طبیعی میتواند همه چیز را نابود کند و تک تک کارمند بکشد ولی باز هم شرکت پژو میتواند اعتبار جمع کند.
نیروی جدید استخدام کند و کارخانه بسازد و ماشین آلات جدید بخرد، پژو تعداد زیادی مدیر و سهامدار دارد که همهی مدیرها میشود اخراج کرد و همهی سهامش را هم میشود فروخت ولی بازهم شرکت از بین نمیرود این به معنی فنا ناپذیری و ابدی بودن شرکت نیست.اگر قاضی حکم به انحلال شرکت بدهد کارخونهها سرپا میماند و همهی کارمندانش به زندگیشان ادامه میدهد ولی شرکت در یک لحظه محو میشود خلاصهش با اینکه شرکت پژو هیچ وابستگی به دنیای مادی ندارد آیا میشود که واقعا وجود دارد پژو در واقع تصویری در تخیل جمعی ما است.
این شرکت یک شخصیت حقوقی که چون جسم مادی ندارد نمیشود به کسی نشان داد ولی ماهیت حقوقی دارد و مثل من و در تابع قوانین کشورهایی که در آن فعالیت میکنند لا صاحب و کارکنانش میتواند حساب بانکی باز کند، ملک بخرد، مالیات بدهد، از آن شکایت بشود و تحت پیگرد قانونی قرار بگیرد پژو در دسته یک با مسئولیت محدود یا الالسی قرار میگیرد و ایدهای که پشت تشکیل این شرکتها خوابیده است یکی از خلاقانهترین ابتکارات بشر ما است.
هزاران سال بدون این زندگی کرده بودیم و در بیشتر تاریخ ثبت شده اموال و داراییها مال انسانهایی از گوشت و خون بوده است که بر روی دو پا راه میرفتند و مغز بزرگی داشتند غیر اگر کسی در فرانسه قرن نوزدهم یک کارگاه در شبکه سازی راه می انداختند خود آن فرد میشد شرکت اگه درشکهای فروخته شده بعد از یه هفته خراب میشد مشتری از شخص شکایت میکرد اگه شرکت ورشکسته میشود صاحب کارگاه باید خانه و زمین و گاو و گوسفند اش را فروخت تا بدهیاش را پس بدهد و اگر نمیتونستید می رفتند زندان یا باید برای طلبکاریشان کار میکرد بدون هیچ محدودیت.
تمام مسئولیت تولیدات آن کارگاه با خود شخص بود اگر در هم آن موقع زندگی میکردند شاید به این راحتی ها به فکر راه انداختن شرکت نمیافتادند و خب این وضعیت قانونی کارآفرین را دلسرد میکرد و ارزش بدبخت کردن خانوادههاشون را نداشت،همین شد که مردم همه با هم شروع کردن به تصور وجود شرکتهای با مسئولیت محدود که مستقل از بنیانگذاران سهامداران مدیران شرکتب و در چندین سدهی گذشته آنگونه که شرکتها بازیکن های اصلی در حوزهی اقتصاد بودن و ما آنقدر به وجودشان عادت کردیم که یادمان رفته است اینها فقط در آن موجود است.
خانوادهی پژو یک کارگاه فلزکاری در فرانسه داشتند که در آن فن و اره و دوچرخه درست میکردند این کارگاه میرسد به پسرشان آرمنتو که آن هم تصمیم میگیرد تا بزند در کار اتومبیل به همین منظور سال هزار و هشتصد و نود و شش یک شرکت با مسئولیت محدود ثبت میکند و اسم خودش را میگذارد بروی شرکت.
خب حالا این شرکت مستقل از آقای پژو بود بنابراین اگر یکی از ماشینهای ساخت پژو خراب میشد مشتری میتوانست از شرکت شکایت کند ولی نه از آقایی اگر شرکت میلیونها فرانک وام میگرفت و بعد ورشکسته میشد آقای پژو یک قران هم به کسی بدهکار نبود چون که وام ر به شرکت دادن به این هوموساپینس که بهش میگیم آقای پژو آمنتال هزار و نهصد و پونزده میمیرد ولی شرکت پژو هنوز سر و مور و گنده به کارش دارد ادامه میدهد.
اینجاست که آقای پژو چطور توانست شرکت پژو را خلق بکند خب تقریبا همانطور که راهبه و ساحرا در طول تاریخ خدایان و شیاطین را خلق کردند و همانطور که هزاران کشیش فرانسوی هر یکشنبه در کلیسا بدن مسیح را خلق میکنند، ماجرا حول این میگردد که یک داستانی است و به مردم قانع کنید تا باور کنیم در مورد کشیشهای فرانسوی ماجرای اصلی روایت کلیسای کاتولیک از زندگی و مرگ مسیح طبق این داستان اگر که روحانی کاتولیک پوشیده است در ردههای مقدس به صورت رسمی کلمات مشخصی را در زمان ادا بکند آن نان و شراب معمولی به گوشت و خون خدا تبدیل میشود.
یعنی کشیش پلاتین میگوید این جسم مناست اسکورپیون تبدیل میشود به گوشت بدن مسیح وقتی که میلیونها فرانسوی کاتولیک معتقد میبیننک که کشیشان مراسم را درست اجرا کرده اند و رفتار میکنند که انگار خدا واقعا در آن نان و شراب مقدس وجود دارد در مورد شرکت پژو ماجرای اصلی مفاد قانونی فرانسه است که توسط مجلس فرانسه تنظیم شده است.طبق نظر قانونگذاری فرانسوی اگر یک وکیل تمام آداب و مراسم را درست به جا بیارورد همهی جملات جادویی و تعهدات را بروی یک تیک کاغذ شیک و مجلسی بنویسد و امضای قشنگش را زیر آن برگه بیندازد آنوقت چه می شود؟ یک آدم جدید ظاهر میشود، آقای پژو هم سال هزار و هشتصد و نود و شش به یک وکیل پول داد تا همهی این مناسک مقدس را بجا بیاورد تا میلیونها فرانسوی دوپا جوری برخورد کنند که انگار شرکت پژو حقیقتا وجود دارد.
تعریف کردن داستانهای تاثیرگذار کار سادهای نیست البته حیف نیست بلکه تدر مجاب کردن بقیه به باورشان بیشتر تاریخ حول این سوال میگردد که چطگونه است که مردم را قانع کرد تا داستان خدایان کشورها و شرکتها را باور کنند چون با باور کردن این داستانها سیفیزاده فوقالعادهای پیدا میکنند و آن وقت که میلیونها نفر غریبه برای رسیدن به یک هدف مشترک با هم یکی میشوند به این فکرمی کنند که اگه قرار بود ما فقط در مورد چیزهای واقعی مثل رودخانه و درخت و شیر صحبت کنیم چقدر از مشکل را میتوانستیم کشورها مساجد و کلیساها و سیستمهای قضایی را بسازیم در طول سالیان مردم شبکهی فوقالعاده پیچیدهای از داستانها را به هم بافتند.
در آن شبکه قصههایی مثل پژو نه تنها وجود دارند بلکه قدرت زیادی هم به دست آوردن اند.به چیزهایی که مردم از طریق این شبکه از داستانهای ساختنی جوامع علمی میگویند قصه ساختارهای اجتماعی یا واقعیتهای خیالی یک واقعیت خیالی یک دروغ نیست،دروغ آن است که داد بزنند گرگ آمد گله را برد ولی خبری از گرگ نباشد، دروغ گفتن کار خاصی هم نیست چون میمون ها هم میتوانند دروغ بگویند مثلا دیده شده که یک میمون داد زده است که مواظب باشید یک شیر دارد می آید تا رفیقش که یک موز پیدا کرده است فرار کند و این بیاید موز رفیقش را بردارد ببرهد.
برخلاف دروغ واقعیت خیالی چیزی است که همه باور دارند و تا وقتی که این باور عمومی باقی بماند واقعیت خیالی دنیای واقعی را تحت تاثیر قرار میدهد بعضی جادوگرها شیباد هستند ولی بیشترشان واقعا به وجود خدایان و شیاطین اعتقاد دارند بیشتر میلیونرها هم به وجود پول و شرکتها اعتقاد دارند بیشتر فعالین حقوق بشر همه به وجود حقوق بشر اعتقاد دارند.
سال دوهزار و یازده وقتی که سازمان ملل از لیبی خواست به حقوق بشر شهروندان احترام بگزارد کسی دروغ نمیگفت با وجود اینکه سازمان ملل لیبی و حقوق بشر تولیدات ذهن خیالپرداز ما هستند از زمان انقلاب شناختی ماسپیان زا در یک واقعیت دوگانه زندگی میکنیم از یک طرف رودخانه و درخت و شیر را داریم که واقعیت عینی هستند و از طرف دیگر واقعیت تخیلی خدایان کشورها و شرکتها را داریم هر چی که زمان گذشت واقعیت خیالی ما قدرت بیشتری گرفت تا جایی که نجات رودخونهها درختها و شیرها بسته به لطف موجودات خیالی مثل خدایان،کشورها و شرکتها دارد.