فیلم حوزه نقاشی را دیده اید.
مال آقای مازیار میری؟
بله بله خانم نگار جواهریان و آقای شهاب حسینی بازی میکنند، خیلی جالب است فیلم اینها یک ماجرای عاشقانهای دارند، دو تا آدم هستند که از نظر ذهنی دچار اختلالاتی هستند و فرزند پسر دارند، هنگامی زندگی سخت میشود برایشان که به جدال بر میخورند، مشکلات مالی،شرایط مختلف دائما یکیشان یادآوری میکنند که لحظهای که داشت عقد میکرد ما را آن حاج آقا یک جملهای به مان گفت و این باعث میشود که دوباره به آرامش برسند. کمی جلوتر دوباره دنیا بهشان سخت میگیرد و این جملهی معجزهآسا یادته حاج آقا اون لحظه چی گفت آرومشان میکند.
داستان زندگی انسان های معمولی و ارزش تلاش آنها در زندگی
ما آخر فیلم میدانیم که آن جمله چی بود، هرچند منتظره یک جملهی حکمت آمیز بزرگی پیچیدهایم ولی جمله به سادگی و بسیار عمیق است. جمله این بود که حاج آقا زمانی که عقد اینها را میخواند بهشان گفته است بروید و با هم بسازید. همینقدر معمولی و همینقدر فوقالعاده میدانید در ستایش آدمهای معمولی باید حرف زد،حرف زد قصه هایشان شنیده شود.
آدم های معمولی اتفاقا بهترین ساکنان این سیاره اند، کمترین آسیب را گاهن می زنند و قصه یه خانومی شنیدم که ایشان ماما هستند و بچه ها را به دنیا می آورند و خیلی از روزهایی که عمل دارند و باید در واقع تولد رخ بده،خیلی خوشتیپ میروند در اتاق عمل به خودشان میرسند، آراسته،تمیز،زیبا چیزی که میگویند فلسفهی پشتش این است که میخواهم اولین تصویری که این بچه از جهان میبیند تصویر زیبایی باشد.
من عرضم این است که ما باید قصههای آدمهای خوب،معمولی را بشنویم و معمولی بودن از یک ناسزا و دشنام خارج کنیم. مردی که ده ساعت، زنی که ده ساعت یا بیشتر برای رفاه خانواده با جهان میجنگد آدم معمولی نیست،آدم درخشانی است می دانید و باید قصه هایشان را شنید.
شبکه های اجتماعی دروغی برای بیان موفقیت
یکی از مواردی که آقای صحت این شبکههای اجتماعی به ما نشان میدهند و انها یک قسمتی از زندگی را به ما نشان میدهند و این انتظارات در ما ایجاد میکنند که ما باید اینطور باشیم مغز ما تحت تاثیر تجربیات ما تغییر میکند؛ مثلا یک معلول اگر در یک تصادف بینایی اش را دست میدهد مغز با توجه به اتفاقی که افتاده است عوض میکند حواس را و رابطش با حواس و حواس دیگر مثل شنیده مثل در حقیقت لمس،لامسه این ها را تقویت میکند.
در واقع تجربهای رخ میدهد و مغز در واکنش به آن تجربه خودش را بازسازی میکند و تغییر میدهد، سوال کتاب این است که تجربهی مهمی به نام اینترنت که ما را فرا گرفته است چه تغییراتی در ذهن ما در فرایند تفکر ما ایجاد میکند؟ سوال این است که چند سال بعد از اینکه ماشین چاپ اختراع شد بیش از دوازده میلیون نسخه چاپی کتاب در سراسر اروپا وجود داشت و این مسیر تاریخ را تغییر داد و مسیر تفکر انسان را هم تغییر داد.
یکی از تغییرات مهم این است که واژگان بیشتری به بشر آموخت مثلا نیکلاس کار اشاره میکند که طی پژوهشی در زبان انگلیسی هفت هزار واژه متداول را به کار میبرد، بعد از گسترش کتابها چون نویسندهها برای اینکه احساسات و شرایط انسانی را توصیف کنند به واژگان گستردهترین داشتند و آنها را استفاده میکردند.
از هفت هزار به یک میلیون واژه افزایش پیدا کرد، دایرهی واژگان انگلیسی و میگوید این تفکر بشر را در آن اصل در قرن پانزده گسترش داده است. کلمات مصالح تفکر ما است، نمیتوانیم به این میز فکر کنیم بدون کلمات،میتوانیم کلمهی میز بگیریم ولی باز به کلمات دیگری نیاز داریم.
تاثیر اختراعات بشر در زندگی انسان
دقیقا به اینکه یک سطح افقی چهار پایه دارد و اگر کلمه سه افقی و چهار پایه را بگیریم آن موقع میزی وجود نخواهد داشت ما هر چقدر که کلمات بیشتری بلد باشیم قضاوت آن از شرایط خودمان از جهان میتواند گستردهتر و غنی تر باشد.
گاهی کلمهای که ما اطلاق میکنیم در قضاوت یک موقعیت آن را تعین و تکلیف میکند و خیلی مهم است که این کلمه چقدر دقیق است؛ مثلا به شخصی میشود گفت جاهل یا میشه گفت نادان یا میشه گفت کمخرد میشود گفت کمهوش درست است؟
میدانید، ولی همهی این کلمات درست است که یک پدیده را توصیف میکنند اما خیلی با هم فرق دارند. اختراع ماشین چاپ در گسترش زمینههای پروتستانی در غرب بسیار موثر بود،یکی چاپ کتابهای مقدس بودند، کتابهای مقدس در انحصار نهادهای دینی بودند ولی وقتی به شکل گسترده چاپ شدند آن وقت هر مسیحی خودش می توانست رابطهی شخصی با این متن مقدس برقرار کند و زمینههای مهم یعنی میخواهم بگویم در این گردش تاریخی چقدر اختراع بشر میتواند تاثیر مهمی داشته باشد.
ببینید یک پدیدهای که جدیدا جهان ما را به شکل مهمی ، پانصد سال بعد از اختراع ماشین چاپ دارد تغییر میدهد اینترنت است.
خب و فرایندی که به نظرم خیلی مهم است به آن بپردازیم در فلسفه شاخهای است. بعضی از فیلسوفان به آن میپردازند به نام فلسفه تکنولوژی و در رابطه با فلسفه ذهن بررسی میکنند که چه عواقبی اینترنت میتواند داشته باشد با احتساب اینکه میدانیم اینترنت چقدر چیز مهمی و خوبی است و کاربردی ما میخواهیم نقدش کنیم میخواهیم بگویم که اینترنت چه بلایی سر ما آورده است در واقع، در کنار تمام مواهب.
چرا باید ذهن را درگیر فرایند های پیچیده کرد؟
ببینید یکی از فرایندهایی که اینترنت اعمال کرده است به ما به نظرم در رابطه با خواندن که خیلی مهم است که مرگ تخیل است. ببینید مثلا یک شبکهی اجتماعی را شما ببینید، وقتی بالا پایینش میکنید مجموعه زیادی از عکسها را میبینید که به وضوح و کاملا شفاف و سرراست با یک عکس و متن کوتاه به شما اطلاعات میدهند، اما کتابهای چاپی اینطور نبوده است و شما را درگیر خودشان میکردند،.
خواندن یک کتاب،یک داستان چاپی شما یک فرایند هم آفرینی بین نویسنده و خواننده بود. در این خواننده توصیف میکرد با ترکهای رویش،چوبی که پوسیده است و…. و شما میساختید این را، اذعان خودتان میگردید. اما با دیدن تصویر یک در که اینقدر صریح دارد خودش را به شما تحمیل میکند اجازهی هم آفرینی از شما گرفته است میشود.
پس یکی از فرایندهایی که ما در شبکههای اجتماعی مطالعمان کم عمق شده است همین است که ما مثلا ما اصلا درگیری مشترک نداریم ، اینکه دانش ما به دانشی گستره اما سطح تبدیل شد، ویکیپدیا را ببینید همه ما تجربه اش را داریم واردش میشیم راجب این موضوع،یک حادثهی تاریخی،یک آدم اطلاعات کسب می کنیم اما دائما می رویم در هایپرلینک و از صفحه به صفحه ای و بعد از ساعت ما با یک دانش گسترده داریم راجب مسائل مختلف اما اصلا همین نیست.
برخی اختراعات انسان را از تفکر عمیق بازداشته است!
به خاطر توجه مقدم دائما قطع می شود،میدانید عمیق نمیشویم. بخش دیگرش هزینه ی ما وقتی در شبکهی مثلا اجتماعی،مثل اینستاگرام ورق میزنیم و می آیم پایین از مباحث مختلف می رویم به مباحث مختلف دیگر از غذا به ورزش از ورزش به سفر به عکس یک دوست.توجه ما دائما قطع میشود و دایما زخمی میشود.
در مباحثی که نیکلاس کار در این کتاب می گوید این است که یک هزینهای دارد. می گوید ذهن برای اینکه از یک مبحث سوئیچ کند منظورم این است که تغییر کند به یک مبحث دیگری نیاز به این داره که یک بار میدانید کند بشود، یک بار فضا را تغییر دهد، تخیل،کلمات و بعد وارد فضای دیگری بشود این توجه را بیاورد پایین و حتی ما در مباحثی که داریم دنبال میکنیم. بمب را از ما میگیرد، اینکه ما دائما دنبال امور جدید هستیم امکان توجه عمیق ما را کم میکند.یک چیز جالب اینکه دیکتاتوری لایکها است.
چطور نظریه های سطحی انسان را تغییر می دهد؟
ببینید اینستاگرام به جایی تبدیل شده است که با همهی خوبیهایی که داره کلی کسب و کار آنجاست،کلی آدمها با هم در ارتباط هستند.
این عالیه است ولی به جایی تبدیل شده است که آدم ها نظراتشان را مطرح میکنند و معیار ارزیابی صحت یا عدم صحت این مطلب لایکها است. ولی بسیاری از نظریاتی که جهان به جای بهتر تبدیل کرده اند، آگاهی جدید تولید کردند در زمان خودشان پسندیده نمیشدند.
یک معیار ارزیابی حقیقی تعداد آدمهایی که یک ایده را میپسندند نیست گاهی عمق آن ایده است ، گاهی آن گزاره چقدر صحت دارد.
بسیاری از نظریههای علمی اینگونه است، گفتید و با بزرگان تاریخ علم در زمان خودشان نادیده گرفتند.
همینگونه است یعنی میخواهم بگویم ما دقیقا،دقیقا همین نکته است. حالا راه حل سریع با جلسه گذشته اشاره کردیم این را بگویم و بحث را تمام کنیم.جمعبندی کنم من فکر میکنم ما به مینیمالیسم احتیاج داریم جلسهی گذشته یه هایکو خواندم به نظرم این اشارهی خوبی است چون هایگو یک قالب خیلی کوتاه کمینهگرایی محدود دارد و در این قالب باید عمیقترین حرف ها زده شود.
من فکر کنم ما رابطه مان را با تکنولوژی و بخصوص اینستاگرام و شبکههای اجتماعی باید، مینیمالیسم دوباره سازمان بدهیم به کمینه گرایی رو بیاوریم یعنی؛ نگاه کنیم،ببینیم بخشی از این زمانهای طولانی که آنجا صرف میکنیم باید کاهش بدیم واقعا برای اینکه باز بتوانیم کارعمیق کنیم.
منظورم این است که اگر داریم مطالعه میکنیم یا مینویسیم برای اون مدت کاملا شبکهها را بگذاریم کنار گوش مان کاملا و سه چهار ساعت به سبک گذشتگان کار عمیق کنیم.