راهکارهای قطعی و علمی برای شادی و شادکامی از دیدگاه روانشناسان

تعریف شادکامی

شادکامی (شادمانی ) احساسی است که همه خواهان آن هستند اما تعداد کمی از ما به آن دست می یابیم. نشانه  مشخص چنین احساسی، قدردانی ، احساس درونی، احساس رضایت و علاقه به خود و دیگران است. عادی ترین حالت ذهنی همه، حالت خشنودی و شادی است.

آیزنک(۱۹۹۰ ) معتقد است شادی حالتی پایدار است که فرد میان امیال ارضا شده و کل امیال خود مطلوب ترین نسبت را می یابد، به شرط آنکه امیال ارضا شده به طور غیر منتظره اتقاق افتاده باشند، یعنی ما از مصاحبت با فردی که انتظار دیدن وی را نداشته ایم شادی می شویم.

آرگایل (۲۰۰۱) بین احساس خوشی [۱] و شادکامی تمایز قائل می شود . به رغم وی احساس خوشی یکی از رایج ترین شیوه هایی است که افراد با آن شادمانی خود را تعریف می کنند، در تعریف احساس خوشی آرجیل معتقد است، افراد دارای خلقهای منفی بسیارند مانند؛ خشم، اضطراب، افسردگی و … ) ولی واقعاً یک خلق مثبت دارند که تحت عنوان احساس خوشی توصیف می شود، در واقع می توان گفت شادمانی دارای ۳ جز است، یک جزآن احساس خوشی است و دو جزء دیگر آن رضایت از زندگی و عدم وجود عاطفه منفی است. خوشی بعد عاطفی شادمانی است و رضایت بعد شناختی آن است.

آرگایل،(۲۰۰۱)معتقد است ، شادمانی عبارت است از میزان عاطفه مثبت منهای میزان عاطفه منفی . عاطفه منفی برادبورن همان است که توسط مقیاس روان رنجورگرایی آیزنک و   آزمون افسردگی بک اندازه گیری می شود. در عین حال دریافتند همبستگی بین اضطراب و افسردگی ( دو عاطفه منفی مسلط ) فقط ۵% است، آنچنان که می توان گفت که این احساس تقریباً مستقل اند. با توجه به یافته های فوق الذکر تقسیم عاطفه منفی به دو احساس اضطراب و افسردگی می توان چهار مؤلفه برای شادی در نظر گرفت. این ۴ مؤلفه عبارتند از : عاطفه مثبت، رضایت از زندگی، اضطراب و افسردگی.

 

جایگاه شادی در چهار چوب هیجانها

سالهاست که در طبقه بندی حالت های روانی، شادی و نشاط را در مقوله ی هیجان ها قرار داده اند. اگر چه طبقه بندی حالات احساسی که در مقوله ی اخیر قرار می گیرند به علت کثرت تعداد هیجان ها، آسان نیست اما کوشش های متعددی در راه نظم دهی و مجزا سازی آنها به عمل آمده است. و شاید اشاره به طبقه بندی ای ،که هیجان ها را به چهار بعد اصلی تقسیم می کند ، بتواندجایگاه شادی و نشاط را در چهار چوب هیجان ها مشخص کند دراین طبقه بندی ، هیجان ها بر اساس ابعاد زیر از یکدیگر متمایز شده اند :

– مثبت و منفی

– نخستین یا مختلط

– قرار گرفتن در قطبهای متضاد

– سطوح مختلف شدت

با توجه به این ابعاد می توان شادی و نشاط را به عنوان یک هیجان مثبت در نظر گرفت که امکان ترکیب و تألیف آن با هیجان های دیگر نیز وجود دارد. این حالت در قطب متضاد با خشم، احساس گناه و افسردگی قرار می گیرد و میزان شدت آنها نیز تغییر پذیر است. بدین ترتیب مشاهده می شود که بیان دقیق مسأله و هدفهای موضوع مورد نظرما ، نیازمند تصریح بیشتر مقوله ی هیجانهاست. ارائه تعریف دقیقی از هیجان بسیار مشکل است چرا که افراد فرهنگ ها و مناطق مختلف ، دارای دریافت های متفاوتی از این مفهوم می باشد و مع هذا درباره ی ویژگی های خاصی از آن توافق نظر دیده می شود و اغلب مؤلفان بر این باورند که حالت های هیجانی بر اساس احساسات مثبت یا منفی کوتاه مدت نسبت به یک موضوع معین   ( واقعی یا خیالی ) بر انگیخته می شوند. به بیانی دیگر ، می توان هیجان ها را از سویی به منزله ی واکنش های وحدت یافته نسبت به ویداد های معنا دار شخصی دانست که واکنش های فیزیولوژیکی ، رفتاری، شناختی و همچنین احساس های فاعلی لذت و عدم لذت را در بر   می گیرند و از سوی دیگر، آنها را به عنوان واکنش های عاطفی شدیدی تلقی کرد که تابع مراکز دیانسفالیک اند معمولاً شامل تظاهرات نباتی می شوند و جلوه های آنها در شادی ، اندوه ، ترس ، خشم تنفرو غیره قابل مشاهده است(عابدی،۱۳۸۴ ).

پیوند هیجان ها و از آن میان شادی و نشاط با شناخت و رفتار به خوبی آشکار می گردد و تعامل چنین عواملی است که بررسی هیجان های منفی و مثبت رااز اهمیت خاصی برخورد  می سازد . چرا که هیجان های منفی به کاهش سطوح حرمت خود و کیفیت روابط با دیگران منجر می شوند در حالی که هیجان های مثبت ، حرمت خود را افزایش می دهند و به گسترش روابط با دیگران می انجامند . در چهار چوب هیجان های مثبت، نشاط و شادی هیجانی است که همه در جستجوی آن هستند و شدت آن نیز مانند هر هیجان دیگری متغیر است .اما باید براین نکته تأکید کرد که نشاط در واقع از جلوه های ظاهری مفهوم عمیق خوشبختی است . نشاط و خوشبختی در زبان عامیانه به احساسی تغییر پذیر وهمجنین به احساس پایدار رضایت کلی  از زنذگی نسبت داده می شود. از  دیدگاه علمی تر خوشبختی بر اساس سطح ارزشیابی کلی مثبت هر فرد از کیفیت مجموعه ی زندگی فعلی وی تعریف می شود  (عابدی،۱۳۸۳ ).

 شاخص های شادکامی

حالت چهره – قیافه : جایگاه اصلی هیجانات ، چهره است ، چهره می تواند شماری از هیجانات از جمله شادی را نشان دهد (آرگایل، ۲۰۰۱ ). شاید مشخص ترین حالت چهره که نشان دهنده شادکامی است را بتوان در حرکت لب ها و خصوصاً در میزان خنده افراد دید. ولی آنچه اهمیت دارد توجه به همه ی جسم است.

– بیان احساسات شاد توسط خود فرد : توجه به مطالبی که فرد در مورد احساسات خودبیان می کند نیز می تواند شاخصی از شادکامی فرد باشد.

– توجه به محتوی گفتار فرد : وقتی فردی محتوی کلامش خوش بینانه تر است می توان گفت احساس درونی فرد نیز شادکام است وقتی محتوی کلام فرد بدبینانه است می توان گفت شادکام نیست   ( عابدی ، ۱۳۸۴ ).

 

دیدگاه شناختی و شادکامی

موضوع تعیین کننده های شادکامی و چگونگی ادراک و شناخت آنها از مدتها قبل مورد بحث بوده است و دامنه آن ، دیدگاههای دینی و فلسفی را نیز در بر دارد . این دیدگاهها در مورد سودمندی تفکرات و شناختهایی تأکید دارند که باعث هدایت هیجانها و خلاقیات فرد می گردد برای مثال در بعضی از ادیان برای مقابله با هیجانهای ناخوشایند توصیه  می گردد. ( داینر[۲] ، ۱۹۹۹ ).

یکی از نظریه های خوشبختی ذهنی و شادکامی نظریه ( اسناد[۳]) می باشد، که در مورد افسردگی به خوبی شناخته شده است .دراین نظریه اعتماد برآن است که افراد افسرده وقایع منفی را علل پا بر جا و کلی می دانند که پیوسته برای آنان اتفاق می افتد.  از نظر بک ( ۱۹۶۷ )افراد افسرده به روشهای خود به ویرانگری در جهان می اندیشند.

داینر اسنادهای مربوط به موفقیت و شکست را توصیف کرده است . به اعتقاد وی رویدادهای ذهنی، نقش واسطه را بین متغیرهای مربوط به تکالیف و رفتار بعدی دارند و افراد نتایج رفتاری خود را به عواملی درونی ( شخصی ) و بیرونی  ( موقعیتی ) ، پایدار و ناپایدار و کنترل ناپذیر اسناد می دهند. این ویژگی ها انتظارت متفاوتی در آینده برای آنان ایجاد می کند و منجر به واکنشهای عاطفی مثبت یا منفی می گردد. وقتی که موفقیت یا شکست به عوامل درونی نسبت داده می شود غرور – شادی یا شرمساری – اندوه افزایش می یابد. اگر موفقیت یا شکست به عوامل بیرونی نسبت داده شود غرور – شادی یا شرمساری اندوه کاهش می یابد. بنابراین موفقیتی که فرد آن را به سادگی تکلیف یا خوش اقبالی ( عوامل بیرونی ) نسبت می دهد ، از جنبه تقویتی برخوردار نخواهد بود. یکی از پیامدهای نسبت دادن های علّی در ارتباط با منابع کنترل درونی و بیرونی ، ارتباط آن با یکی از عوامل شادکامی یعنی عزت نفس است.

اگر پیامدهای مثبت رفتار به علل درونی مانند توانایی و تلاش نسبت داده شوند باعث افزایش عزت نفس خواهد بود. به طور خلاصه اسنادها هیجانهای متفاوتی را ایجاد می کنند . بر طبق نظریه واینر ، موفقیت و شکست باعث به وجود آمدن احساس شادی و غمگینی می شود . این هیجانها به این علت اسنادی است که افراد متعاقبا در مورد شکست یا موفقیت به کار می روند.

در حیطه موضوع خوشبختی ذهنی و شادکامی پژوهشگران نشان داده اند که افراد می توانند هیجانات خود را از طریق افکارشان ، شدید ، ضعیف ،مثبت ویا  منفی نمایند و بدین ترتیب شادمانی یا غمگینی را تجربه نمایند .در نظریه های شناختی اعتماد برآن است که افراد شادکام رویدادهای بیشری را که از نظر فرهنگی مطلوب است تجربه می کنند ونیز رویدادهای خنثی را به صورت مثبت و رویدادهای مثبت را به مثبت تر در نظر می گیرند .در واقع مردم قادرند از طریق کنترل افکارشان ، خوشبختی ذهنی و شادکامی خود را افزایش دهند. برای مثال؛ این عقیده که در جهان یک نیرو مقصد والایی وجود داردکه می تواند به خوشبختی و شادکامی افراد بیافزاید . این موضوع را تحقیقات زیادی به اثبات رسانده است. که افراد دارای گرایش دینی از افراد دیگر شادکام تر هستند.

علاوه برآن این نوع تفکر به بالاترین خوشبختی ذهنی و شادکامی و خوش بینی نسبت به آینده منجر می گردد نظریه های مقابله از بعد شناختی نیز بیانگر آن است که افراد شادکام افکار و رفتارهایی دارند که سازگار و کمک کننده است، در حالیکه افراد غیر شادکام به روشهای مخرب عمل وتفکر می کنند  آرگایل(۲۰۰۱).

 

دیدگاه های نظری در مورد شادکامی

۲-۳-۴-۱ دیدگاه لذت گرایی۱

تاریخچه طولانی این دیدگاه به قرن چهار قبل از میلادی می رسد.برخی از فیلسو فان یونانی هدف از زندگی را تجربۀ لذت و به حداکثر رساندن آن می دانستند.

از نظر آنان شادکامی کل لحظات لذت بخش زندگی افراد است. این افراد دیگر از جمله هابز و بنتال پیروی گردیده است.هابز معتقد بود که شادکامی ، دنبال کردن موفقیت آمیز امیال ذاتی انسان است.دی سد بر این باور بود که دنبال کردن  احساس لذت ، هدف نهایی زندگی است .بنتهام نیز ادعا داشت که برای ساختن یک جامعۀ خوب  کوشش  افراد برای به حد اکثر رساندن لذت و علایق  فردی مهم می باشد.دامنۀ توجه دیدگاه لذت گرایی ، از لذت های بدنی تا امیال ذاتی و علایق فردی در نوسان می باشد. روان شناسانی که این نظریه  را می پذیرند ،بر مفهوم گسترده ای از لذت گرایی تٲکید دارند که شامل رجحان ها و لذائذ ذهنی و بدنی است(بنتال،[۴] (داینر،۲۰۰۰)روان شناسی لذت گرایی را مطالب پدیده هایی می دانند که تجربه های لذت بخش و غیر لذت بخش زندگی را به وجود می آورد .

در واقع دیدگاه مسلط در بین روان شناسان لذت گرا آن است که خوشبختی ، شامل  بهزیستی  روانی و تجربه های لذت بخش می باشد. اکثر پژوشگران در روان شناسی لذت گرایی  جدید از مفهوم بهزیستی روانی به عنوان متغیر اصلی استفاده می کنند. این مفهوم شامل سه جزء یعنی رضایت از زندگی ، وجود خلق مثبت و فقدان خلق منفی می باشد که غالبا” تحت عنوان شادکامی نامیده می شود. شعار پیروان این دیدگاه عبارت است از :«بهترین وبزرگترین خوبی ها برای بیشترین افراد».منظوراز خوبی ، شادی است و شادی هم با کسب لذت و عدم حضور درد و رنج برابر می باشد (آرگایل ،۲۰۰۳).

از دیدگاه سلیگمن[۵] (۲۰۰۳) معضل اساسی در دیدگاه لذت گرایی که با آن مواجهیم ، این است که در این دیدگاه مرکز ثقل توجه، بر انباشته کردن لذت های فرد بر روی هم است و سعی بر این است که افراد کسب لذت کنند بدون توجه به اینکه این لذت ها چگونه  به دست می آیند. برای مثال تصور کنید که زندگی دو فرد شامل مقدار دقیقی از لذت و شادی است و هر دو به به یک میزان از زندگی لذت می برند لکن زندگی یکی در حال افول تدریجی است در حالی که دیگری در حال صعود و رشد تدریجی است و تفاوت های این دو تنها به وسیله بررسی قضاوت بازبینانه زندگی و ارزیابی آن  مشخص می شود.

 دیدگاه معنوی[۶]

به رغم رواج دیدگاه لذت گرایی ، تعدادی از فلاسفه ، صاحب نظران و علمای دینی چه در غرب و چه در شرق این موضوع را زیر سٶال  برده اند که شادکامی به خودی خود می تواند به عنوان  مدارک اصلی خوشختی باشد.برای درک شاد کامی واقعی باید بین امیال و نیازهایی  که به صورت ذهنی احساس می شوند و خوشنودی آن ها منجر به لذت های زود گذر می گردد و آن دسته از نیازهایی که در ماهیت انسان ریشه داشته و تحقق آن ها ، نمو انسان و فراهم ساختن معنویت یعنی خوشختی و شاد کامی واقعی را به همراه  دارد،تمایز قائل شد .از دیگاه وی ، شادی یک معیار برتر در هنر زندگی است.

آرگایل(۱۹۹۰) معتقد است که مفهوم معنوی از شادکامی ، از خوشبختی است.او شادکامی مردم را بر اساس خود واقعی آنها تبیین می کند. طبق نظر وی این نوع شادکامی موقعی به دست می آید که فعالیتهای زندگی افراد بیشترین همگرایی یا جور بردن را با ارزشهای عمیق داشته باشد و آنان نسبت به این ارزشها متعهد گردند. تحت چنین شرایطی ، احساس نشاط و اطمینان به وجود می اید. واتر من از این حالت،به عنوان جلوه فردی[۷] یاد کرد و همبستگی بالایی بین آن و اندازه های خوشبختی و شادکامی به دست آورد.

خوشبختی و شادکامی را دستیابی ساده و به لذت  نمی دانند بلکه آن را به عنوان کوششی در جهت کمال در نظر   می گیرند که بیانگر تحقق توان بالقوه واقعی فرد است. شش جنبه برای تعریف و نظری و عملی بهزیستی روان شناختی بیان شده که عبارتنداز: خود مختاری[۸] ،نمو فردی،[۹]خود پذیری ٬[۱۰] هدفمندی  زندگی[۱۱]  و روابط مثبت[۱۲]. ریف و سینگر این جنبه ها را باعث ارتقاء سلامت جسمانی و هیجانی می دانند .به طور کلی می توان گفت، رویکرد های لذت گرایی و معنوی به ظاهر متضاد می باشند و هر کدام با تعریف گوناگونی از شادکامی ، انواع متفاوتی از پژو هش را در مورد علل ،پیامد ها و پویایی های این موضوع باعث شده اند ٬اما از انجا که شادکامی و بهزیستی روانی یک پدیده چند بعدی است،جنبه هایی از هر دو رویکرد را در بر دارد.

 

 

نظریه ی داینر و همکاران

طبق این نظریه شادکامی ارزشیابی هایی است که افراد از خود وزندگیشان به عمل می آورند . این ارزشیابی می تواند جبنه ی شناختی داشته باشد مانند قضاوت هایی که درمورد رضایت درزندگی صورت می گیرد و یا جنبه ی عاطفی که شامل خود وهیجان هایی است که درواکنش به رویدادهای زندگی ظاهر می شود .بنابراین شادکامی ٬از چها رجزء تشکیل یافته که عبارت است از:رضایت از زندگی ، خلق و هیجان های مثبت و خوشایند، نبود خلق و هیجانهای منفی و عوامل دیگر مانند خوش بینی ،عزت نفس و احساس شکوفای .در این نظریه ، ویژ گی های افراد شادکام عبات است از:داشتن دستگاه ایمنی قو ی تر و عمر طولانی تر ،برخوردار ی از روابط اجتماعی بهتر ، مقابل مؤثر با موقعیتهای مشکل ،خلاقیت و موفقیت بیشتر و گرایش زیاد تر برای کمک به دیگرا ن (داینر ،۲۰۰۲). آرگایل با بررسی  شواهد تجربی و همبسته های شادکامی ، این طور نتیجه گیر ی کرده بود که به فرد شادکام ، فردی است :زنده دل ،سالم و فرهیخته ، برون گرا، خوشبین ، آزاد از نگرانی ، مذهبی ، دارای عزت نفس بالا و کسی که از اخلاق حر فه ای و فروتنی برخوردار است.

 

 

 نظریه ی آرگایل و همکاران

بنا به نظر (آرگایل ۲۰۰۱،ترجمه ی گوهری و همکاران ، ۱۳۸۳) شادکامی از دو جزء شناختی و عاطفی تشکیل شده است .او بر این باور است اگراز مردم سٶال شود که منظور از شادکامی چیست ،دو نوع پاسخ را مطرح می کنند:

الف)ممکن است حالت هیجانی مثبت مانندلذت بردن راعنوان کنند.

ب) به طور کلی آن را راضی بودن از زندگی  یا رضایت از بیشتر جنبه های زندگی بدانند. از نظر آرگایل ، شادکامی متضاد افسردگی نمی باشد ،اماشرط عدم افسردگی را برای شادکامی لازم  می داند.

همانگونه که عاطفه ی  مثبت نقطه ی مابل عاطفه منفی نمی باشد، خوشبختی نیز به معنی عدم وجود بیماری یا آسیب روانی نمی باشد بنا براین آرگایل و همکاران به سه جزء شادکامی اذعان  دارند که عبار ت است از: هیجان های مثبت ،رضایت از زندگی و نبودن هیجان های منفی از جمله افسردگی و اضطراب . آنان دریافتند که روابط مثبت با دیگران ، هدفمندی در زندگی ، رشد شخصی ، دوست داشتن دیگران وطبیعت نیز از اجزا شادکامی می باشد.

 

دیدگا ه های شناختی و شادی

موضوع تعیین کننده های شادکامی و چگو نگی ادراک شناخت آنها از مدت ها قبل مورد بحث بود است و دیدگاه های  فلسفی و دینی را نیز در بر دارد . این دید گاه ها در مورد سود مندی تفکرات و شناخت هایی تٲکید دارند  که باعث هدایت هیجان ها و خلق فرد می گردد (داینر[۱۳]،۱۹۹۷).برای مثال دربعضی ادیان برای مقابله با هیجانهای ناخوشایند ، گسلش روانی از دنیا توصیه می گردد و در برخی از آیین های فلسفی مانند رواقیون،نوعی تفکر به شیوه ای خاص توصیه شده است که فرد را در برابر مصایب مقاوم می سازد .یکی از نظریه های شناختی بهزیستی و شادکامی نظریه ی  «اسناد»می باشد که در مورد افسردگی به خوبی شناخته شده است.در این نظریه اعتقاد بر آن است که افراد افسرده ، وقایع منفی را درعلل پا برجا و کلی می دانند که پیوسته برای آنان اتفاق می افتد.ازنظر بک[۱۴] (۱۹۶۷ به نقل از داینر و ساه ،۱۹۹۷)افراد افسرده به ورش های خود ویرانگری در مورد جهان می اندیشند.

رویدادهای ذهنی ،نقش واسطه را بین متغیرهای مربوط به تکلیف و رفتار بعدی دارد و افراد ، نتایج رفتار ی خود را به علل درونی (شخصی )بیرونی (موقعیتی)،پایدار و نا پایدار و کنترل پذیر یا کنترل نا پذیر اسناد می دهد.این ویژگی ها ،انتظارهای متفاوتی در آینده برای آنان ایجاد می کنند و منجر به واکنشهای عاطفی مثبت و یا منفی می گردد. وقتی که موفقیت یا شکست به عوامل درونی نسبت داده شود ،غرور-شادی و یا شرمساری-اندوه افزایش می یابد و اگر موفقیت یا شکست به عوامل بیرونی نسبت داده شود ،غرور-و شادی یا شرمساری-اندوه  کاهش می یابد بنابراین ،موفقیتی که فرد آن را به سادگی تکلیف یا خوش  اقبالی (عوامل بیرونی )نسبت می دهد ،از جنبه تقویتی بر خوردار نخواهد بد .یکی از پیامدهای نسبت دادن علّی در رابطه با منابع کنترل درونی و بیرونی ،رابطه ی آن با یکی از عوامی شادکامی یعنی عزت نفس است. اگر پیامد های مثبت رفتار به علل درونی مانند توانایی و تلاش نسبت داده شود ،باعث افزایش عزت نفس خواهد بود.بر طبق نظر واینر،موفقیت و شکست باعث به وجود آمدن احساس شادی و غمگینی می شود .این هیجان‌ها به علت اسنادی است که افراد متعاقب شکست یا موفقیت به کار می برند .

در حیطه ی موضوع بهزیستی روانی و شادکامی پژوهشگران نشان داده اند که افراد می توانند هیجان های خود را ازطریق افکارشان ،شدید و ضعیف یا مثبت و منفی نمایند و بدین ترتیب شادمانی یا غمگینی را تجربه نمایند (داینر و ساه ،۱۹۹۷).در نظریه های شناختی ، اعتقاد بر ان است که افراد شادکام رویداد های بیشتری را که از نظر فرهنگی مطلوب است ،تجربه می کنند و نیز رویدادهای خنثی را به صورت مثبت و رویدادهای مثبت را مثبت تر در نظر می گیرند .در واقع مردم قادرند از طریق کنترل افکارشان بعزیستی روانی و شادکامی خود را افزایش دهند .برای مثال ،این اعقیده که در جهان یک نیرو و مقعصد والایی وجود دارد که می توان به خوشبختی و شادکامی افراد بیفزاید (به نقل از داینر و ساه ،۱۹۹۷).

دیدگاههای زمینه ای هم وجود دارد[۱۵]در مورد شادی  نظریه ها مانند نظریه ی وینهوون (۱۹۹۴)که این اعتقاد وجود دارد که بهزیستی روانی و شادکامی معلول برآورده شدن نیازهای اساسی و کلی انسان است .از نظر وی اگر نیازهای گرسنگی ،تشنگی ،سرما وگرمای مردم مرتفع شود،می توانند شادکام باشند در مقابل ،نظریه های زمینه های (محتوایی )بر عواملی تٲکید دمی ورزند که از نظر زمان و شرایط زندگی افراد تغییر می یابد ،برای مثال در نظریه سازگاری ،زمینه ی مربوط به زندگی گذشته فرد مورد توجه قرار می گیرد٬درحالی که در نظریه های مقایسه اجتماعی ، زمینه ی اجتماعی دیگران مطرح می باشد ،زمینه های دیگر شامل ارزش ها ،ایده آل ها و هدفهای آگاهانه  فرد است .بررسی و اندازه گیری این زمینه این امکان را فرا هم می آرود تا بفهمیم چگونه افراد از طریق دنبال کردن ارزش ها ،اهداف و نیازهای خود، تجربه های شادی بخش و خوشبختی خود را شکل می دهند (داینر و ساه ، ۱۹۹۷).

 

نظریه روابط و فعالیتهای اجتماعی

در واقع عشق منبع عظیمی از مسرت است و روابط اجتماعی و شادی را متٲثر می سازد . افراد برون گرا شاد هستند زیرا دارای مهارتهای اجتماعی برتر و فعالیت های اجتماعی مکرر هستند .لذت بخشی از روابط اجتماعی ،یکی از دلایل عمده ی رضایت از فراغت و تفریح است که آن ها را در یک حالت خلقی خوب قرار می دهد و به دنبال فعالیت اجتماعی بیشتر برمی آیند .بین شادکامی ومعاشرت ٬رابطه  نزدیکی وجود دارد ،اما این رابطه چگونه است؟

علت آن می تواند ناشی از رضایت از رفع نیازهای اجتماعی ، برآوردن نیازهای مربوط  به عزت نفس یا یادآوری روابط نزدیک کودکی باشد (آرگایل ،۲۰۰۱ ترجمه گوهر ی و همکاران ،۱۳۸۳).

 

 نظریه تعادل حالات هیجانی

ممکن است فرض شود حالات هیجانی مثبت تنها نقطه ی مقابل حالات هیجانی منفی است ، اما بررسی دقیق تر شواهد ،حکایت از نتیجه گیری متفاوتی دارد. بر اساس الگویی راسل[۱۶]، وجه مشخص حالات هیجانی ،مثبت( ،یا عاطفه مثبت شدید) و لذت بخش بودن آن است . اما شدت این حالات ناشی از میزان بالای بر انگیختگی است.

نیرومندترین عاطفه ی مثبت در حالت قرار می گیرد که حاوی حالات هیجانی یا بر انگیختگی بالا و لذت بخش است ،این حالات عبارتند از:عاشق بودن،هیجان زدگی ، خوشی  ،اشتیاق و تهییج جنسی .انتهای دیگر بعد عاطفه مثبت ،طبیعتا”شامل عباراتی است که توصیف کننده عدم وجود هرگونه عاطفه مثبت است .این عبارات شامل :خستگی ،ملال ،بی علاقگی و افسردگی می باشد که همهۀآن ها درربع هیجان های با رانگیختگی پایین و غیر لذت بخش قرار دارند . پس نقطه ی مقابل عاطفه ی مثبت ،عاطفه مثبت ضعیف است نه عاطفه منفی قوی .شدید ترن عاطفه منفی نیز از ترکیب غیر لذت بخش و برانگیختگی بالا حاصل می شود که شامل انواع عبارات هیجانی از قبیل :وحشت زدگی خصومت ، عصبانیت ،ناکامی ، ترس و رنجاندن دیگرا ن می باشد .نقطه ی مقابل بعدی عاطفه منفی ،در ربع حالات هیجانی با برانگیختگی پایین ولذت بخش از قبیل رضایت ،آسایش و راحتی قرار دارد (آیزنک ، ۱۹۹۰ ترجمه فیروز بخت و بیگی ،۱۳۷۵ ).

 

شادی در نظریه فروید

فروید معتقد است که افراد روان رنجور به شیوه های عجیبی رفتار می کنند که موجب غمگینی می گردد و به نظر می رسد نمی توانند ا ز تجربه ها ی خود نفعی ببرند. خاطرات ناخوشایند،قبیح و رویدادهای فاجعه آمیز دوران کودکی در ضمیر ناهوشیار ،پنهان می ماند ومانع شادی فرد می باشد. به نظر فروید ،بهترین راه جهت کاهش غمگینی بیماران روان رنجور،بینش دادن به آن ها درباره ی محتوای ضمیرنا هشیارشان است،به همین منظور از هیپنوتیزم ،تحلیل رؤیا  وتداعی کلمات استفاده می شود .البته بر طبق نظر وی ،افراد خودشان در مورد غمگینی کار چندانی از دستشان بر نمی آید زیرا ضمیر هوشیار به بخش اعظیمی از اطلاعات مربوط به علل عدم شادی ما دسترسی ندارد (عابدی،۱۳۸۱).

 

 شادی در نظریه الیس

بر طبق نظرالیس ، نقطه ی شروع به هنگام تلاش برای شاد کردن خود این است که بدانیم غمگینی آخرین مرحله ی زنجیره سه مرحله ای می باشد .مرحله ی (A)،یک رویداد فعال کننده است که مثلا” می تواند طرد شدن از سوی دیگران باشد ،مرحله (B)، ترکیبی از واکنش های عقلانی و غیرعقلانی به آن رویداد است سرآنجام مرحله(c)حالت افسردگی شدید یا غمگینی است .

عمده ترین روشی که درمان عقلانی –هیجانی الیس برای خلق مجدد شادی مطرح می نماید ٬تغییر دادن افکار خود مخرب است که اکثرا” در پی تجربه رویدادهای ناخوشایند زندگی روی می دهد (عابدی، ۱۳۸۱)

 

نظریه زیست شناختی در مورد شادی

از دید علم زیست شناختی ،شادمانی بواسطه قسمتهای زیر به وجود می آید:

۱-هیپوتالاموس ، منطقه اصلی برای خود تحریکی پاداش دهنده درمیمون هاست و در بردارنده سلول های عصبی مربوط به پاداش های غذایی است .

۲-آمیگدال (بادامک) ، رابطه بین محرک ها و تقویت آوخته شده است . مرکزارتباط عصبی با درو ن داده های ناشی از تالاموس ، نئوکورتکس وهیپو کامپ ،برون داده به سیستم عصاب خودکار است و به عنوان کامپیوتر هیجانی برای مغز توضیح داده شده است ،زیرا به واسطه درون داده های حسی ،کاربردهای هیجانی ایجاد می کند. شادمانی ، ناشی از محرکها یا فعالیت هایی است که با پاداش های مثبت مرتبط شده اند (تیلور،۲۰۰۳ ).

۳- کورتکس فرونتال ، در بروز هیجان های دخالت دارد . در یافته اند که کورتکس قدامی چپ ،هنگامی که مردم شاد هستند فعال می شود.قسمتهای مختلف مغز از طریق مجموعه سیناپس های بین سلول های عصبی با هم مرتبط می شوند.

اینکه آیا این سیناپس ها پیام ها را منتقل می کنند و یا نه ،کم و بیش به عمل انتقال دهند ه ها بستگی دارد . انتقال دهند ه ها،عوامل شیمیایی هستند که ترخیص آنها به وسیله  رابطه های عصبی از مناطق مرکزی مغز نظیر بادامه کنترل می شود و نرون های سیناپسی را در نقاط مختلف مغز ساخته یا مهار می کنند . تا کنون  حد اقل ۵۰ انتقال دهنده مختلف شناسایی شده است که تعدادی از اینها با تاثیر بر فعال سازی برخی مناطق مغزی منجر به هیجان های مثبت می شوند . سروتونین ،مهم ترین انتقال دهندهی عصبی است که باعث خلق مثبت است. این انتقال دهنده همچنین موجب بیداری ،خلق مثیت و معاشرت پذیری می شود و مخالف افسردگی است

سروتونین از چند مرکز مغزی که توسط ناحیه ای در هیپو تالاموس تحریک می شوند ،ترشح می شود. در اشخاص دارای حالت خلقی بالا، میزان سروتونین زیاد است.داروهایی که در درمان افسردگی استفاده  می شوند، هیجان های مثبت از قبیل برانگیختگی ایجاد می کنند .اگر چه بررسی ها نشان می دهد که درمان افسردگی با پروزاک و سایر ضد افسردگی ها از نظر مو فقیت در درمان مشابه تأثیر شناخت در مانی است ،اما به علت عوارض دارویی ،نرخ عدم موفقیت و هزینه ی آن ، قابل توجیه برای ساختن  دنیایی شاد تر نیستند (آرگایل،۲۰۰۱ ترجمه گوهری و همکاران،۱۳۸۳ ).

 شادی در نظریه مزلو[۱۷]

تجربه کردن لحظات اوج ، یکی از شیوه هایی است که منجر به شادی عظیم در انسان می شود .مزلو ،پژوهش نظام داری را در زمینه آن دسته از تجربه هایی انجام داد که به واسطه شادی و لذت وافر متداعی با آنها ،درحافظه مردم رسوخ کرده بود.برای خود مزلو ،گوش دادن به موسیقی کلاسیک مخصوصا” آثار باخ وبتهون ،برای لحظات اوج لذت را به وجود می آمد. وقتی مزلو از ۱۹۵ نفر خواست تا تجربه های اوج خود را توصیف کنند ، متوجه شد تجربه های اوج برای آن ها تا حدودی اسرار آمیز بوده است. دو مورد از رایج ترین تجربه های اوج ،تجربه های ناشی از رابطه جنسی و موسیقی بود . سایرعوامل ذکر شده عبارت بوده ا ز: نیل به برتری و کمال واقعی . زنان نیز از داشتن تجربه های اوج بعد از تولد فرزندشان خبر دادند البته این تجربه های ، بیشتر برای بزرگسالان مفهوم دارد و چون سن ، یکی از عوامل مهم در تجربه شادی است ، بدیهی اس که لذت در دوران کودکی به هیچ وجه شباهتی به لذت در دوران نوجوانی و میانسالس ندارد .

یکی دیگر از عوامل قابل بررسی ،جنسیت  است .شواهدی وجود دارد که نشانت  می دهد ، کودکان با جنس های متفاوت ، ا ز فعالیت های متفاوتی لذت می برند (عابدی،۱۳۸۳).

 شادی از دیدگاه مارتین سلیگمن

در آواخر ماه می ۲۰۰۴ سازمان آموزش و پرورش ،فراخوانی برای پیشنهادها به عنوان بخش ابتکار ی آموزش ،ارئه داد و آنان به دنبال راهکارهایی جهت رهایی از فشارهای ذهنی بیمار ی در محیط های آموزشی بودند .

گروه پژوهشی به سر پرستی سلیگمن ،با ارائه روانشناسی مثبت و راهکارهایی جهت افزایش شادمانی ،وارد عمل شد .سازمان آموزش و پرورش آمریکا برای آموزش روانشناسی مثبت در نهمین دوره ،مبلغ ۸/۲ میلیون دلار پرداخت کرد . هدف از تخصیص مطلوب مالی اخیر ،این بود که پژوهش و بررسی در رابطه با رفتارهای مثبت و کیفیت ایجاد آن می تواند به دانش آموختگان از نظر احساسی و آکادمیکی کمک نماید و چنانچه فرضیه های این پژوهش به تٲیید می رسید به عنوان یک الگوی ملی برای افزایش روحیه دانش آموختگان در سیستم آموزش و پرورش در می آمد .در این پژوهش ، است هر چند ترکیبی از این سه مسیر ایده آل تر است .به نظر سلیگمن زندگی ،لذت،شادی ها و خوشی های سطحی را به ارمغان می آورد و برای همین است  بسیار ی از مرد م شبیه به هم ، این نوع زندگی را داند .همچنین از نظر او بزرگتر ین اشتباهی که مردم در غرب مرتکب می شوند این است که جذب نظریه شادی هایی وودی که فقط خندیدن و لبخند زن زیاد است،می شوند.

وقتی یک زندگی ،فقط وابسته  به لذت ها و خوشی های آنی باشد فقط بعضی درجات شادی را ارائه می دهد و این متقابلا” نارضایتی فراوان در خود ایجاد می کند .به زعم وی،برای اینکه به طور جدی شاد باشیم و خوشحال زندگی کنیم ، باید چشمانمان را به سوی یک زندگی خوب باز کنیم و برای انجام این عمل لازم است ما قدرت های امضاء خود که همان پشتکار و استقامت است را شناسایی کنیم. سلیگمن می گوید ،اگر ما یک با رقدرت خودمان را آزمون کنیم و در واقع، نیروهای خود را بشناسیم و آن ها را به کار بگیریم ٬استفاده بیشتر آن ها باعث می شود در زندگی روزمره ،احساس شادی و رضایت کنیم.

به کار گیری نقاط قوت در کار و زنگی اجتماعی ،سبب می شوند ما به آنچه که سلیگمن آن را زندگی خوب می نامید نایل شویم و وقتی ازآن ها برای کمک به دیگران استفاده کردیم ما به  سمت زندگی معنا دار سوق داده می شویم .در واقع،زندگی معنادار ناشی از اثر نیروی شما در ارتباط با چیزهایی است که باور دارید و این زندگی فراتر از یک زندگی معمولی است.

سلیگمن (۲۰۰۴)طی پژوهشی ،رابطۀ سبک زندگی ومیزان شادکامی و رضایت از زندگی ۱۵۰ نفررا با سه پرسشنامه متفاوت که هر یک،یکی از انواع زندگی (مطبوع ،خوب ،معنا دار )را مورد سنجش قرار می داد٬بررسی کرد.اودریافت که هم زندگی خوب وهم زندگی معنادار٬هردوبا رضایت از زندگی وشادکامی ٬همبستگی دارندولی به طورحیرت انگیزی ،این همبستگی درزندگی معنا دارقوی تر بود.

مونتایرنیزاجزای تشکیل دهنده شادی راشامل سه بخش می داند:

الف-تأثیرات ژنتیکی :مردم با میزان معینی شادی که ناشی از ویژگی های شخصیتی آن هاست و خصوصیاتی که از پدر و مادر به ارث برده اند،به دنیا می آیند و آن سطح ا ز شادی است که فرد می تواند در غیاب سایر عوامل داشته باشد.برآورده های علمی نشان می دهند که دامنه  شادمانی یک شخصی از لحاظ ژنتیکی٬ حدود ۵۰ درصد تعیین شده است.

ب-شرایط و کیفیت های زندگی ،دومین جزءتشکیل دهنده ی شادی هستندکه شامل:تاریخچه ی فرد ی وضعیت زندگی ،اشتغال،امنیت شغلی ،وضعیت تٲهل،در آمد،سلامتی ،میزان مذهبی بودن و مواردی از این قبیل است برای مثال ،افرادی که ازدواج کرده اند،حقوق خوب دارند،امنیت دارند و از سلامت و عقاید مذهبی برخوردارند ،از لحاظ شاد بودن ،در وضعیت بهتر ی هستند .

ج-سومین جزء از اجزای شادی ،افعال اختیاری می باشند که می توانند در سه گروه طبقه بندی شوند:

۱-فعالیتهای رفتاری :از قبیل داشتن ورزش منظم ،داشتن روابط جنسی مطلوب ،داشتن روابط اجتماعی قوی و مهربان بودن با مردم .

۲-فعالیت های شناختی ؛از قبیل تلاش برای داشتن دیدگاهی واقع بینانه و مثبت نگر به زندگی ،تفکر در مورد ایجاد شادمانی و تلاش برای عمل نمودن به آن .

۳-فعالیتهای ارادی:از قبیل تلاش کردن برای دست یابی به اهداف شخصی ، تلاش کردن برای داشتن زندگی هدفمند و معنا دار (شلدون و لیمبومیوسکی،۲۰۰۳).

پادکست : چطور به یک شخص شاد تبدیل شوید

[pars-player mp3=”https://nazifa.ir/wp-content/uploads/2023/04/شادی-و-موفقیت.mp3″ id=”22702464″]

شادی درنظریه فوردایس

از دیدگاه فور دایس (۲۰۰۰)شادی ،سرور و مسرت ،ارمغان اصلی طبیعت در زندگی به انسان است ،محرک و اهام بخش رفتارهای انسانی است که لایتناهی به نظر می رسد و از ابتدایی ترین تلاش های جسمانی برای بقاء ،تا والاترین موفقیت های علمی و هنری او را در برمی گیرد .شادی ،جرقه حیات بخش زندگی است ، تنها پدیده ای که اندیشه را برای پروراندن ،سرود را برای نواختن و حتی غذا را برای خوردن ،ارزشمند می سازد .به نظر فوردایس ،شادکامی باید تنها گمشده ی انسان در جهان باشد.گذشته از این ها ، اگر موفقیت،شهرت ،سعادت و عشق باعث،سرورنشئد،دیگر به چه دردی می خورند ؟شادی ،یک هیجان مثبت است که توسط لغاتی چون خرسندی ،احساس بهزیستی و رضایت ،توصیف می شود .شادمانی ،پایان ارزشمند عمل انسان و به مفهوم به رضایت کلی نسبت به زندگی خویش است . شادی ،مهمترین پاداش طبیعت در زندگی است.

به زعم وی اگر معتقد باشیم که شادکامی با جنبه های خاصی از شخصیت ،نگرش های افراد و انتخاب هایی که می کنند و میزان و نوع فعالیت هایی که انجام می دهند در ارتباط است ،در این صورت،شادکامی را می توان آموزش داد (فوردایس٬ ۲۰۰۳).ازدیدگاه فوردایس (۲۰۰۳)برای پژوهشگرانی که با امکان پذیری آموزش شادکامی اعتقاد دارند،سه سٶال اساسی مطرح است:نخست اینکه ، آیا ویژگی های خاص شناختی –رفتار ی افرادشاد را که بتوان به دیگران آموزش داد ،می توان جداسازی کرد؟

دوم اینکه ،آیا افراد دیگر،واقعا”می آموزند این ویژگی ها را درخود ایجاد کنندوآنهارادرخودبپرورانند؟سوم اینکه ،اگر این مسأله را آموختند ،آیا در نتیجه شاد تر خواهند شد؟پژو هش های فوردایس در مورد امکان پذیری افزایش شادکامی ازچندین دهه ی قبل آغازشد. در پژوهش های منتشرشده اولیه،سه بررسی انجام شد (فوردایس ،۱۹۷۷)و چندین راهکار افزایش شادمانی تحت شرایط منغییر مورد بررسی قرار گرفتند که همگی آن ها سطح شادکامی افراد مورد آزمایش را ارتقاء بخشیدند.

در مقاله بعدی فردایس (۱۹۸۳)گزارش خود را درمورد چهار آزمایش موفقیت آمیز دیگرارائه کرد که یکی از آنها،بررسی دنباله دار یک مسأله بود و در پنج پژوهش جدید تر ،فوردایس (۱۹۸۳)به مقایسه کلاس های دانشگاه (که فقط در برخی ،شادکامی آموزش داده شده بود)پرداخت و به نتایج بسیار مهمی در مورد افرادی که تحت آموزش شادکامی قرار گرفته بودند دست یافت .نتایج پژوهش دیگر پژوهشگران که به استفاده از راه کارهای مشابه فوردایس پرداخته اند ،مؤیدافزایش شادکامی از طریق آموزش است (آرگایل وهمکاران،۲۰۰۳).

نگاهی اجمالی به اعطلاعات جمع آوری شده در زمینه شادکامی ،نشان می دهند که تا کنون شادمانی را با عواملی همچون موفقیت ،طبقه اجتماعی ،سلامت جسمانی ،موقعیت شغلی ،شرایط اقتصادی و سیاسی خوب ،درآمد کا فی و شاید مهم ترازهمه عوامل تعیین کننده ی ژنتیکی ، مرتبط است که تغییر چشم گیر این موارد ، به ندرت در محدوه توانایی یک فرد می باشد با این حال ، ویژگی های خاصی وجود دارند که بارها و بارها در طی سالهای متمادی در پژوهش ها ، نمایان شده اند  نشان دهنده آن است که این ویژگی ها،ارتباط پایایی با شادکامی به دست داده اند و از نظر فوردایس  یک مبنای پژو هش های برای بررسی آموزش شادکامی می باشند(فوردایس ،۲۰۰۳) .

مردم به طورمتفاوت وآشکاربه خیلی ازچیزها ازپایین ترین تا والاترین،ارزش وبها می دهند ودر کل، دلیل ارزش دادن به آن ها را،نتایج و پیامدهای لذت بخش وشادی آورآن ها می دانند.ماباید سعی کنیم بفهمیم چه چیزی باعث شادی خواهد شد. پی بردن به اینکه چه چیزی شادی ماراافزایش می دهد، توانای مارابه منظور رسیدن به آن ،بالا می برد.ما مغزهای بزرگی داریم که درمقایسه با حیوانات می توانیم آینده راپیشاپیش ببینیم،درصورتی که گونه های قبلی ما درچند میلیون سال قبل،توانایی آن رانداشتند پیش بینی کردن ،یک امر واقعی نیست وحتی دربعضی مواقع وبه لحاظ  قانونی، احمقانه به نظرمی رسد اما به طورکلی این فرصت رابه ما می دهد تایک تعداد ۱۵ نفر از دانشجویا ن نهمین دوره روان شناسی مثبت ،انتخاب شدند و با نظارت دکتر شارون  پارکرو دکتر جین و آنجلا داکورد مورد مداخله روان شناسی قرار گرفتند و به آن ها مطالبی از قبیل ،تمرکز بر روی نقاط مثبت خود، خو ش بینی و دوری از افکار منفی ،بیان احساس های مثبت و منفی ،داشتند وقتی آزاد و قدر دانی و سپاس گذاری آموزش داده شد .نتایج به دست آمده که زیر نظر دکتر کریس پترسون انجام گرفت ، بسیار شگفت انگیز بود نه تنها از میزان افسردگی ،اضطراب و عصبیت افراد کاسته شده بود بلکه شادکانی و رضایت از زندگی به میزان قابل توجهی در آنان ٬افزایش یافت (سلیگمن،۲۰۰۳).

به اعتقاد سلیگمن (۲۰۰۴)هدف اصلی روانشناسی مثبت ،افزایش شادمانی بر روی کره زمین است که شامل دو فراینده است :فراینده نخست ، سنجش معتبر و قابل اطمینان  احساس های مثبت واثرات مثبت آن است که در دهی گذشته این شاخه از روانشناسی گام های مؤثر  وچشمگیری در این خصوص برداشته است.مرحله ی دوم در این فراینده ، طبق بندی علمی است .

تعیین  حدود ژنتیک :شواهدی از این موضوع که شادکامی ما تا حدودی به مسائل ژنتیکی ما بستگی دارد ، حمایت می کند یعنی ما بایک مقدار شادکامی که توسط ژن هایمان تعیین شده اند متولد می شویم .این ژن ها ، حدود ۵۰ درصد شادکامی ما را تعیین می کنند .بنا براین اگر تغییرات غیر منتظره در زندگی ما رخ دهد مثلا” یک بلیت بخت آزمایی برنده شویم یا اتفاق ناگواری برای مارخ دهد ، در حدود یک سال یا بیشتر ، سطح شادکامی ما به نکته تعیینی اش بر خواهد گشت .

موقعیت و شرایط: مدارک و شواهدی وجود دارند که نشان می دهند شرایط و موقعیت هایی که ما در آن زندگی می کنیم درمیزان شادکامی ما مؤثرند و ما همیشه نمی توانیم کنترل زیادی روی آن ها داشته باشیم .

برای مثال ، همیشه نمی توانیم در یک خانه ی مجللی که آرزویش را داریم زندگی کنیم و یا با  ماشین دلخواه خود رانندگی نماییم ،اگر چه مدارک نشان می دهند که این تنها٬ در حدود۸ تا۱۵ درصد شادکامی را تعیین می کند که واقعا” خیلی زیاد نیست.

کنترل اختیاری: سومین عامل ، مهم ترین عامل درمعدله است چون می توانید آن را کنترل کنید و این موضوع تقریبا” شامل قسمت اعظمی از جنبه های زندگی می شود . شما دارای درجه بالایی از کنترل هستید که اعمال و افکارتان و روشی که برای زندگی کردن انتخاب می کنید را در بر می گیرد .شما هستید که در مورد چیزی فکر می کنید ،انتخاب می کنید و در گذشته ، حال و آینده ،عمل می نمایید و به نظر می رسد تأثیر مهمی بر روی اینکه چگونه شاد باشید دارند و این بالای ۴۲ درصد می توان باشد.

به اعتقاد سلیگمن (۲۰۰۴)سه مسیر به سوی شادمانی وجود دارد که او آنها را با نامه های «زندگی لذت[۱۸]»، «زندگی خوب[۱۹]»و«زندگی معنا دار[۲۰]»می نامد .بعضی از این مسیر ها، بهتر از دیگری نگاه اجمالی به  پیامد ها و نتایج طولانی مدت از کارهایمان داشته باشیم و آنها را ارزیابی کنیم تا از یپامدهای بعدآن ها دوری کرده و پیاد های خوب آ نها را افزایش دهیم.

مغز انسان متشکل از قسمت هایی است که برای هر موقعیتی ،بهترین چیز مناسب با آن موقعیت رابه ارمغان می آورد اما مردم نمی دانند دارای این توانایی هستند.ما دنیا را خلق می کنیم زیرا فرصت زیادی برای زندگی کردن داریم وعلیرغم این که بسیار ی از وقایع ،ماورای کنترل ماهستند ،مانیز توانایی  کنتعرل رفتارهایمان را در یک جهت و موقعیت مشخص تا حدود زیادی دارا هستیم . بنا براین پیامد های حسی ناشی از وقایع ،به عهده ی ماهستند.

افکارما کنترل کننده احساس هایمان هستند و ما تا حد زیادی کنترل افکار خود را داریم ،بنا براین ما هستیم که شادی را انتخاب می کنیم  و یاآن را کنار می گذاریم . شیوه تفکر ما  در مورد یک موقعیت است که نحوه رفتار ما را درآن موقعیت ، شکل  می دهد . بنابر این چگونگی رفتار ما دررابطه با یک موقعیت ،بر اساس واقعیت عینی آن نیست بلکه بر اساس ارزیابی ذهن ماازآن موقعیت است .

۲-۳-۵ عوامل تأثیر گذار بر شادکامی

در بررسی ومطالعه ی حالات و پدیده های مختلف ، بیان عوامل ایجاد کننده و تأثیر گذار  بر آنها، ضروری به نظر می رسد. شادی انسان از عوامل متعدد تأثیر می پذیرد. شاید در نگاه اول بیشتر افراد، ثروت را به عنوان عامل اصلی شادی نام ببرند و گاهی نیز سلامتی، تحصیلات و ازدواج را به عنوان علل اصلی شادمانی ذکر می کنند.

تحقیقات گسترده ای در خصوص ارتباط بین عوامل دموگرافیکی و محیطی با شادمانی صورت پذیرفته است. سرآغاز این تحقیقات و مطالعات را می توان در مروری که ون هون و همکاران ( ۱۹۹۴ ) بر روی ۶۰۳ مورد از چنین مطالعاتی در ۶۹ کشور انجام دادند،ردیابی نمود.

تفاوت های جنسیتی

مطالعات زیادی در مورد تفاوت های جنسیتی و شادی وجود دارد. داینر و همکاران  (۲۰۰۲)دریافتند میانگین شدت عواطف زنان نسبت به مردان در یک مقیاس ۱-۶  نمره ای ۳۴/۴  در مقابل ۸۸/۳ می باشد. این ممکن است به این خاطر باشد که زنان هم رو ابط اجتماعی بیشتری دارند و هم در روابط اجتماعی ، خود را بیشتر ابراز می کنند.

میزان نشاط زنان و مردان برابر است. اما هنگامی که افسردگی را در نظر می گیریم موضوع تا حدودی پیچیده می شود. به این نحو که با وجود شادی یکسان زنان و مردان افسردگی در زنان بیشتر از مردان است. تبیین داینرر و همکارانش در این مورد این است که زنان هم عاطفه ی منفی و هم عاطفه ی مثبت بیشتری را تجربه می کنند. بنابراین برآیند این دو عاطفه ، شادی زنان و مردان را یکسان می سازد ( داینر و همکاران ، ۲۰۰۲ ).

منابع شادی برای دو جنس متفاوت است. مردها بیشتر به وسیله ی خودشان ، شغلشان و رضایت اقتصادی تحت تأثیر قرار می گیرند، زنان بیشتر به وسیله فرزندانشان و سلامتی خانواده شان تحت تأثیر قرار می گیرند. زنان میزان عواطف منفی و افسردگی بیشتری را در مقایسه با مرادن گزارش می کنند و بیش از مردان به دنبال این اختلافات بر می آیند . ولی با این حال مردان و زنان میزان مشابهی از رضایت کلی را گزارش می کنند. علت آن احتمالاً این است که زنان پذیرش بهتری نسبت به عواطف منفی خود دارند. در حالی که مردان داشتن چنین عواملی را انکار می کنند.

درآمد

اکثر افراد بر این عقیده اند که افراد با درآمد بالا بیش از افراد با درآمد پایین شاد هستند، اما ارتباط به آن اندازه که تصور می شود آشکار و صریح نیست ( آیزنک ،۱۹۹۰،ترجمه فیروز بخت  و بیگی ، ۱۳۷۵ ).

در مجموع، یک هم بستگی معنا دار اما ضعیف ( ۱۲% ) بین میزان درآمد و شادکامی در یک نمونه مصرف از جامعه آمریکا به دست آمده است.تأثیر درآمد بر شادی کم است. یک گروه از افراد بیشتر از ۱۲۵ میلیون دلار با یک گروه کنترل از همان منطقه جغرافیایی که به طور تصادفی انتخاب شده بودند مورد مقایسه قرار گرفتند. نتایج نشان داد کسانی که بسیار غنی هستند تا حدی نسبت به افراد گروه کنترل شاد ترند و اما هم پوشی قابل توجهی در توزیع گروههای ثروتمند وفقیر وجود دارد. به طور کلی افراد ثروتمند، شادتر از افراد فقیرند. اما میزان آن کم است.

با توجه به مطالعات صورت گرفته در ایالات متحده و دوزاده کشور اتحادیه اروپایی خاطر نشان کرد که :

۱- پول شادی می آورد ولی اثر آن محدود بوده و گاهاً به لحاظ آماری معنا دار نیست.

۲- بیکاری افراد را ناشاد می کند به ویژه زمانی که با از دست رفتن منبع درآمد همراه باشد.

ازدواج

پژوهش های متعددی حاکی از این است که افراد متأهل شادتر از افراد مطلقه، مجرد، متارکه کرده، و یا همسر از دست داده می باشند ،هم چنین متأهلان دارای فزند شادتر از متأهلان بدون فرزند هستند. ازدواج به لحاظ تجربه عواطف مثبت منافع بیشتری برای مردان در بر دارد ولی میزان رضایت از زندگی در بین زنان و مردان متأهل یکسان است. بسیاری از محققین معتقدند که ازدواج به عنوان یک سپر در برابر سختی های زندگی عمل می کند و حمایت های هیجانی و اقتصادی که ایجاد حالات مثبت می کند را ارائه می دهد. ازدواج قوی ترین اثر را بر شادکامی و سلامت روانی و جسمانی دارد و محرومیت از آن بسیار آشفته ساز است(عابدی،۱۳۸۳).

سن

تحقیقات نشان می دهد ۳۸% افراد در بیست سالگی، خود را بسیار شاد توصیف می کنند در حالی که ۳۱ % افراد در سی سالگی و ۳۰ % کسانی که در چهل و پنج سالگی به سر می برند، چنین احساسی را بیان کردند. تنها ۸ %  افرادی که در بیست سالگی به سر می برند ، نسبتاً شاد نیستند. این میزان هر ده سال افزایش می یابد و برای افرادی که در پنجاه سالگی به سر  می برند به ۱۷ % می رسد. بر اساس بررسی های مختلف رضایت مندی و عاطفه نسبت افزایش سن کمی افزایش می یابد و عاطفه منفی با افزایش سن کاهش می یابد و این هر دو مورد در مردآن بیشتر است (عابدی،۱۳۸۱).

 

تحصیلات

تحقیقات حاکی از وجود یک هم بستگی معنادار اما کم بین میزان تحصیلات و شادکامی
می باشد. با گذشت زمان نقش تحصیلات بر شادکامی در ایالات متحده کمرنگ تر شده است. بخش اصلی از ارتباط بین تحصیلات و شادکامی از هم بستگی تحصیلات با موفقیت شغلی و درآمد ناشی می شود . جالب تر این که آنها معتقدند که تحصیلات اگر منجر به انتظاراتی شود که نتوان آنها را برآورده ساخت ممکن است حتی با شادکامی تداخل کند ، بنابراین فاصله بین هدف و دستیابی به آن را افزایش می دهد(عابدی ،۱۳۸۲).

ارتباط بین تحصیلات و شادی مثل ارتباط بین ثروت و شادی است. یعنی در کل نمی توان گفت هر چه تحصیلات بالاتر شاد کامی بیشتر می شود،ولی از آنجا که ممکن است افراد با تحصیلات بالاتر حد اقل در حد بر آورده نمودن نیاز های اساسی زندگی، در آمد داشته باشند.بنا براین کم بودن میزان شادکامی آنها ممکن است به این دلیل نباشد، ولی در مجموع بین میزان تحصیلات و  شادی ارتباط حتمی وجود ندارد ( عابدی ، ۱۳۸۴).

رضایت شغلی

تصور عموم بر این است که افرادی که مشاغل جالب و پر درآمد دارند از افرادی که شغل یکنواخت و کم درآمد دارند شادتر هستند. اگر چه این دیدگاه تا حدودی صحیح است اما در بین افرادی که شاغل هستند و افرادی که بیکار هستند ، تفاوت بسیار بیشتری از لحاظ شادی وجود دراد. نتایج پژوهش ها حاکی از آن است که فقط ۱۰ % افراد بیکار در مقایسه با ۳۰ % جمعیت معمولی خود شان را خیلی شاد می دانند ( آیزنک ،۱۹۹۹،ترجمه فیروز بخت و بیگی ، ۱۳۷۵ ).

بیکاری، بر هر جنبه ای از شادکامی از قبیل عاطفه مثبت، رضایت از زندگی و عاطفه منفی تأثیر گذار است. همچنین افسردگی، خودکشی، بی تفاوتی و عزت نفس پایین از پیامدهای بیکاری می باشند که جنبه های مختلف شادکامی پایین هستند (آرگایل، ۲۰۰۱،ترجمه گوهری و همکاران،۱۳۸۲).

مهمترین عامل تعیین کننده رضایت شغلی و شادی، خود مختاری یا میزان استقلال و آزادی در برابر کنترل مستقیمی است که شغل فرد به همراه دارد.رضایت شغلی یکی از عوامل تأثیر گذار بر شادکامی افراد است. میهالی[۲۱] ( ۱۹۹۷ ) برای اولین بار مفهوم فلو[۲۲] را وارد ادبیات شادکامی کرده است. فلو به معنای لحظات فوق العاده نشاط انگیزی است که آن چه فرد تجربه می کند، آن چه آرزو می کند و آن چه فکر می کند با هم هماهنگ هستند. وی معتقد است که مردم شادی بیشتری را در هنگام کار تجربه می کنند و چنین می نماید که رضایت شغلی یکی از مهمترین پیش بینی کننده های شادکامی باشد( آیزنک،۱۹۹۹، ترجمه فیروز بخت و بیگی، ۱۳۷۵).

 

سلامتی

سلامتی و نشاط با یکدیگر ارتباط دارند. سلامتی خوب همانند شادکامی و خوشبختی بستگی به ذهن دارد و به عبارت دیگر بستگی به این دارد که چه نگرشی در سر دارید. آنچه به واقع سلامتی را افزایش می دهد پیام های ناخود اگاهی است که همه روزه به ذهن خود مخابره می کنید. انسان شاد و مثبت تا حدود زیادی از سلامتی خوبی برخوردارند، زیرا ذهن خود را با افکاری پرمی کنند که باعث تولید اندورفین در بدن آنها می شود و این امر سلامتی را افزایش می دهد. بر عکس افکار و احساسات منفی در بدن انسان تولید سم می کند که برای انسان مضر است ( علیپور وهمکاران ،۱۳۷۹)

سلامتی و شادکامی با یکدیگر ارتباط دارند. برخی از تحقیقات از جمله مطالعات عبادی پور و همکاران ( ۱۳۷۹ ) بیانگر این نکته هستند که شادی  دستگاه ایمنی را تقویت می کند و تقویت دستگاه ایمنی سلامت فرد را بهبود می بخشد.ون هون[۲۳] (۱۹۹۴ ) نیز ارتباط شادکامی با سلامت را چنین بیان می کند که : اولاً فقدان شادکامی استرس زا است و استرس می تواند بیماری های خطرناکی تولید کند.ثانیاً شادکامی برای رشد روانی فرد لازم و مفید است، زیرا شادکامی به شخص کمک می کند که با فشارهای روحی مقابله کند از آنجایی که فقدان سلامتی موجب مختل شدن فرآیند دستیابی به اهداف می گردد از تأثیر منفی بر شادکامی برخوردار است ( ون هون ، ۱۹۹۴ ).

مذهب بررسی های اخیر این واقعیت را ثابت می کند ایمان می تواند منجر به شادی و زندگی شادتر شود. بررسی هایی که توسط محققان و سازمان هایی از قبیل گالوپ[۲۴] انجام گرفته نشان داده اند که افراد مؤمن و متدین از افراد غیر متیدین احساس شادی و رضایت از زندگی بیشتری دارند. مطالعات نشان داده اند ایمان نه تنها باعث احساس شادی بیشتر می شود، بلکه ایمان دینی قوی به انسان کمک می کند که با مواردی مثل کهولت سن، بحران های شخصی و یا بیماری های نا علاج بهتر و مؤثرتر کنار بیاید. (عابدی،۱۳۸۳ ).

 

اوقات فراغت و تفریح

تفریح می تواند منجر به شادی شود و این بدان معناست که فعالیت های تفریحی آن چیزی است که افراد خودشان آزادانه انتخاب می کنند، آنها چیزهایی را انتخاب می کنند که از آن لذت می برند. از آن جا که تفریح تحت کنترل ما قرار دارد و به راحتی می توان آن را تغییر داد، اهمیت زیادی دارد .تعطیلات نیز منبعی از شادی و آرامش است .

شواهد قطعی مبنی بر این است که معمولاً روزهای تعطیل موجب شادی کلی انسان می شود، وجود دارد، احتمالاً فعالیتهای تفریحی به این علت بر شادی مردم تأثیر می گذارد که مردم اوقات زیادی را خارج از محیط کار و سایر تعهدات فشار زا می گذرانند . هم چنین معلوم شده است که روزهای تعطیل موجب افزایش عاطفه مثبت نمی شود، بلکه کاهش چشم گیری در عواطف منفی  ایجاد می کند. فایده اساسی تفریح ، اثر فوری آن بر عاطفه مثبت است . تفریح ، باعث افزایش عاطفه مثبت می باشد. تفریح تأثیر زیادی بر همه ی جنبه های سلامت و به خصوص بر عاطفه مثبت و نیز بر سلامت روانی و جسمی و تا اندازه ای کمتر بر خود شادی دارد. تأثیرات تفریح بر شادی را می توان تا حدودی به وسیله ی رضایت مندی اجتماعی که به وسیله تفریح حاصل می شود تبین کرد(پاشا شریفی و همکاران،۱۳۸۵).

موفقیت و تأیید اجتماعی

عزت نفس ارتباط نزدیکی با شادی دارد و همان طور که مشخص است یکی از شایعترین منابع لذت محسوب می شود . موفقیت و تأیید اجتماعی  مهمترین منبع شادی است؛ البته عزت نفس تا حدودی به ارتباط با دیگران وتا حدودی به عملکرد موفقیت آمیز بستگی دارد(آرگایل ،۲۰۰۱،ترجمه گوهری و همکاران،۱۳۸۲).

تکنیک ها و راه حل های روانشناسان برای حفط و تقویت امید 

این مقاله بر اساس پژوهش های دانشگاهی نگارش شده است :

البته ترک عادتهای قدیمی بسیار دشوار است. علی رغم تکمیل موفقیت آمیز درمان، الگوهای قدیمی تفکر ممکن است مجدداً باز گردند. برنامه ریزی برای لغزش های احتمالی می تواند مانع بازگشت الگوهای قدیمی تفکر شود. یافتن حیطه های دشوار، ایجاد اهداف پس از درمان، آموزش مراجع برای بررسی امید به طور روزانه و برگزاری جلسات حمایتی برخی از راه های تداوم بخشیدن به استفاده از الگوی امید است (اسنایدر، ۲۰۰۰).

در سراسردوره درمان، شناسایی نقاط دشوار در الگوی تفکر مراجع حائز اهمیت است. برای مثال یک مراجع ممکن است بتواند الگوی امید را در اکثر حیطه های زندگی خود به کار گیرد اما در حیطه روابط نتواند. این حیطه دشوار می تواند باعث افت اثربخشی درمان شود. در این مورد تهیه فهرستی از موقعیت هایی که استفاده از ابزارهای امید درمانی در آنها دشوار است می تواند سودمند باشد.

درمانگر و مراجع می توانند برای درگیر شدن در چنین موقعیت هایی برنامه ریزی کنند درمانگر باید این نکته را متذکر شود که عقب نشینی های کوچک به هر حال رخ خواهند داد. اما به معنای شکست نیستند. درمانگر به مراجع آموزش می دهد تا روزانه، امید خود را بررسی کند.

مثلا هر روز در زمان مشخصی به شناسایی سه نوع هدف بپردازد، اهداف کوتاه مدت همان روز (مثل درست کردن غذا)، هدفی برای آن هفته و یک هدف طولانی مدت. در نهایت مراجع می تواند با حضور در جلسات حمایتی الگوی تفکر امیدوارانه را حفظ کند (مک درموت و اسنایدر، ۱۹۹۹).

چطور برنامه توسعه فردی را با موفقیت اجرا کنیم

دانلود mp3

 امید و افسردگی

تشخیص افسردگی بر مبنای نظریه امید

در نظریه امید فرض بر این است که ناکامی در رسیدن به اهداف به صورت مکرر و فراگیر تفکر عامل و گذرگاه و در نتیجه امید را کاهش می دهد و این اولین مرحله ایجاد افسردگی است. از این دیدگاه امید پایین ممکن است زیربنای افسردگی را فراهم کند. در افراد افسرده هم فرایندهای شناختی (تفکر هدف و تفکر گذرگاه)  و هم انگیزش (تفکرعامل) کاهش می یابند.

این افراد احتمال کمتری دارید که بتوانند مسائل را به طور موثر حل کنند. تلاش برای درمان افسردگی با تمرکز بر تفکر امیدوارانه احتمالا باعث بهبود ظرفیت حل مسأله و نشانه های عاطفی خواهد شد (اسنایدر، ۱۹۹۴). تمام نشانه های افسردگی، نشانه های مهمی در توانایی تعیین و تعقیب اهداف هستند.  اسنایدر هر یک از این نشانه ها را بر مبنای مولفه های امید تبیین کرده است.

اولین نشانه افسردگی کاهش علاقه به فعالیت هایی است که قبلا لذت بخش بوده ­اند.

این نشانه هم با تفکر عامل و هم با تفکر هدف در ارتباط است. زمانی که فرد احساس می کند توانایی لازم برای حرکت در مسیر گذرگاهها را ندارد، علاقه او نسبت به فعالیت ها کاهش می یابد. زیرا بدون وجود عامل، تصور انجام و اتمام فعالیت ها غیرممکن است. این نشانه هم چنین تا حدودی با مسدود شدن اهداف در ارتباط است. مسدود شدن هدف باعث می شود که افراد دارای امید پایین علاقه خود نسبت به فعالیت های مسدود شده را از دست بدهند. کندی یا برانگیختگی روانی ـ حرکتی نیز اساساً با عامل در ارتباط است.

افرادی که میزان عامل در آنها پایین است در برانگیختن خود برای حرکت به سمت هدف مشکل دارند و دچار کندی روانی ـ حرکتی می شوند. افرادی که عامل لازم برای شروع فعالیت دارند اما نمی توانند راهی برای رسیدن به هدف تعیین کند دچار برانگیختگی روانی ـ حرکتی می شوند. همچنین مسدود شدن اهداف نیز می تواند در تجربه این نشانه نقش مهمی ایفا کند (اسنایدر، ۲۰۰۰). سومین نشانه افسردگی، یعنی فقدان انرژی و خستگی یک تجربه اصل از عامل پایین است. ناتوانی در برانگیختن خود  و احساس خستگی، مترادف با فقدان عامل است.

این فقدان عامل می تواند به حدی باشد که فرد حتی احساس کند انرژی لازم برای مسواک زدن دندان­ها، خوردن یا رفتن به رختخواب را ندارد. این فقدان انرژی همچنین می تواند با مسدود شدن هدف رابطه داشته باشد. همه افراد به هنگام مسدود شدن هدف، کاهش عامل را تجربه خواهند کرد. زیرا آن را به عنوان نشانه بی ارزش بودن تلاش خود تفسیر می کنند. بنابراین خستگی و فقدان انرژی نیز تا حدودی با مسدود شدن هدف در ارتباطند.

همان طور که فقدان انرژی نشانه اصلی پایین بودن عامل است، ناتوانی در تمرکز نیز نشانه اصلی اشکال در تفکرگذرگاه است. وقتی فرد هدفی را دنبال می کند باید بتواند به اندازه کافی بر آن تمرکز کرده و به خیال بافی در مورد مسیرهایی به سمت آن بپردازد. اما فردی که تفکر گذرگاه کافی بر آن تمرکز کرده و به خیال بافی در مورد مسیرهایی به سمت آن بپردازد.

اما فردی که تفکر گذرگاه کافی و مناسب ندارد، خود را قادر به تمرکز بر راه های رسیدن به هدف نمی داند. خلق افسرده هر سه مولفه­ی امید را دربر می گیرد. پیامدهای هیجانی محصول شکست یا موفقیت ادراک شده هستند بنابراین خلق افسرده محصول مسدود شدن یک هدف مهم است.

عامل پایین نیز در این نشانه نقش دارد زمانی که تفکر عامل مختلف می شود. موانع هدف و رویدادهای منفی بیش ازحد معمول واقعی خود برطرف نشدنی به نظر می رسدند هم چنین وجود این باور که راهی برای برطرف کردن موانع وجود ندارد (تفکر گذرگاه پایین) منجر به ایجاد خلق افسرده می شود (اسنایدر، ۱۹۹۴). یکی از هیجان های منفی که به هنگام مسدود شدن هدف ایجاد می شود، احساس بی ارزشی است. به خصوص اگر فرد باور داشته باشد که بهترین گذرگاه ممکن برای رسیدن به هدف را انتخاب کرده است.

عامل پایین نیز می تواند در این احساس نقش داشته باشد. وقتی فرد به این باور می رسد که حتی برای انجام ساده ترین و یا مهم ترین تکالیف زندگی­اش نمی تواند خود را برانیگزد، دچار احساس بی ارزشی می شود. افکار خودکشی و اقدام به خودکشی اساسا ناشی از مسود شدن هدف است.

زمانی که یک نفر متوجه می شود مهم ترین هدف زندگی اش مسدود شده است، ممکن است گرفتار افکار خودکشی شود. علاوه بر این افکار خودکشی گرا خود را قادر به یافتن گذرگاههای دیگری نمی بینند و فاقد عامل لازم برای تولید اهداف جدیدتر و قابل دستیابی تر هستند.

بنابراین در حالی که مسدود شدن هدف نقش اصلی در ایده خودکشی را ایفا  می کند، افکار عامل و گذرگاه نیز تأثیر بسزایی دارند (اسنایدر، ۲۰۰۰). کاهش یا افزایش وزن و آشفتگی خواب اساساً با مسدود شدن اهداف رابطه دارد. این جلوه های رفتاری شکست در رسیدن به هد، با تجربه هیجانی منفی ناشی از ادراک شکست در ارتباط است. علاوه بر این عامل نقش مهمی در دو نشانه دارد. کاهش وزن با کاهش اشتها و انرژی رابطه دارد.

به عبارتی افرادی که عامل پایین دارند ممکن است انرژی و انگیزه لازم برای فراهم کردن و خوردن غذا را نداشته باشند. بنابراین کاهش وزن ناشی از فقدان تمایل برای رفع حتی حیاتی ترین نیازهای اساسی فرد است. هم چنین ناتوانی در حفظ الگوی خواب کافی ممکن است با کاهش عامل رابطه داشته باشد. پرخوابی ممکن است ناشی ازکاهش سطح بهنجار انرژی داشته و بی خوابی ممکن است با نشخوارهای ذهنی در مورد اهداف مسدود شده ارتباط داشته باشد (اسنایدر، ۱۹۹۴).

 عوامل زمینه ساز افسردگی بر طبق نظریه امید

 

از نظر اسنایدر (۲۰۰۰) عواملی وجود دارد که فرد را مستعد ابتلا به افسردگی بالینی می کند. این عوامل عبارتند از :

۱- مسدود شدن یک هدف مهم یا اساسی : از نظر اسنایدر (۱۹۹۴) هدف، باید حداقل اهمیت را داشته باشد تا بتواند بر تفکر عامل و گذرگاه و هم چنین واکنش های هیجانی تأثیر بگذارد. برای مثال فراهم کردن صبحانه، هدفی است که اهمیت نسبتا کمی دارد و برآورده نشدن آن واکنش هیجانی زیادی ایجاد نمی کند. اما اگر هدف مهمی مثل ازدواج یا کسب مدرک دانشگاهی محقق نشود تأثیر هیجانی بسیار عمیق تری خواهد داشت.

ملامت و افسردگی با انسداد یا عدم تحقق اهدافی رابطه دارد که برای فرد اهمیت بسیار زیادی دارند. اهمیت هدف بر اساس نوع شخصیت فرد و ارزیابی ذهنی او مشخص می وشد. محققان نشان داده اند که برای ایجاد افسردگی عوامل فشارزا باید با آسیب پذیری شناختی و شخصیت فرد تعامل داشته باشد (اسنایدر، ۲۰۰۰).

مثلا فردی با سبک شخصیتی پیوندجو ممکن است پس از مشاجره ای مختصر با همسرش افسرده شود و فردی که به طور متوسط شخصیت پیوندجو دارد ممکن است در مشاجرات شدیدتری دچار افسردگی شود. بنابراین بررسی سطح اهمیت رویداد برای فرد بسیار حائز اهمیت است.

 

اکثر افراد پس از تجربه  رویدادهایی که به طور جهانی منفی و دارای اهمیت بسیار هستند (مثل زندانی شدن)، نشانه های افسردگی را بروز خواهند داد. اما رویدادهایی که چنین نیستند با آسیب پذیری های شناختی و شخصیت فرد تعامل خواهند داشت (اسنایدر، ۲۰۰۰).

۲- انتخاب اهدافی که رضایت بخش نیستند، هدف، یک پیامد مطلوب است که احتمال وقوع آن بیشتر از صفر و کمتر از صد در صد است.

انتخاب اهدافی که فرد از وقوع آن کاملاً مطمئن است یا اهدافی که تحقق آنها غیرممکن است، احتمال وقوع تجربه افسردگی را بیشتر می کند. اگر شانس صد در صد برای رسیدن به هدف وجود داشته باشد. این پیامد، واقعا یک هدف نیست مثلا فردی را در نظر بگیرید که هدف روزانه او این است که از رختخواب بلند شود و تمام روز تلویزیون تماشا کند.

این هدف نسبتا ساده است (مگر مانعی مثل محدودیت های جسمی وجود داشته باشد). بنابراین نمی تواند عاطفه مثبت و احساس موفقیت را در فرد ایجاد کند. از دید نظریه پردازان امید، چنین هدفی پیامدهای هیجانی مثبت را به دنبال نخواهد داشت زیرا فقدان چالش در دستیابی به یک هدفف مزایای دستیابی به آن را کاهش می دهد (اسنایدر، ۱۹۹۴). تعیین چنین هدفی هیچ چالشی ایجاد نمی کند، بنابراین دستیابی به آن نیز انتشارات فرد از توانایی های خود در انجام تکالیف بعدی را تقویت نمی کند هم چنین انتخاب هدفی که احتمال دستیابی به آن صفر باشد نیز می تواند منجر به افسردگی شود.

علاوه بر این وقتی زمان و انرژی برای رسیدن به اهداف غیرقابل دستیابی به هدر می رود فرصت تعیین اهداف جدید و واقع گرایانه محدود می شود و یا حتی از دست می رود بنابراین تعیین اهدافی که بسیار دشوار یا غیر ممکن هستند منجر به افسردگی می شود (اسنایدر، ۲۰۰۰).

۳- انتظار تعمیم یافته برای شکست، از دید نظریه پردازان امید فرآیند و نتیجه نهایی تعقیب هدف، بر ادراکات بعدی فرد در مورد ارزش هدف و قابلیت های خود تأثیر می گذارد. به بیان ساده تر اگر افراد به هدف خود دست یابند، ادراک آنها از اینکه هدف به راستی ارزشمد است و آنها قابلیت های لازم را دارند، تقویت می شود (هم به طور کلی و هم در مورد این هدف بخصوص).

و اگر در دستیابی به هدف موفق نشوند شروع به نا ارزنده سازی هدف کرده و یا توانایی خود برای موفقیت را زیر سؤال می برند (هم به طور کلی و هم در مورد این هدف بخصوص). وقتی فرد مکرراً در دستیابی به اهداف موفق نشود، انتظار تعمیم یافته­ای مزمن پایین است.

چنین افرادی تنبل به نظر می رسند و به سختی می توانند خودشان را برای رسیدن به اهداف برانگیزند و همواره احساس خستگی می کنند. از دید نظریه پردازان امید این خستگی به ۳ دلیل مساله ساز است. اول اینکه چنین افرادی کمتر احتمال دارد به تعقیب اهداف بپردازند زیرا انرژی جسمانی و رونی لازم به دنبال کردن هدف را ندارند.

۴-حتی اگر بر اثر شانس به هدف مطلوب خود دست یابند فاقد عامل لازم برای ارزش گذاری هدف هستند. سوم اینکه چنین افرادی نمی توانند از حرکت در مسیر اهدافشان لذت ببرند. بنابراین رابطه عامل و افسردگی دو طرفه است. عامل پایین، خطر افسردگی را افزایش می دهد و افسردگی عامل موجود را کاهش می دهد (اسنایدر، ۲۰۰۵).

۵- ناتوانی در ایجاد گذرگاه ها

تفکر گذرگاه به دو طریق با افسردگی در ارتباط است. اول اینکه فرد نمی تواند مسیرهای مناسبی برای هدفش تولید کند و یا در صورت برخورد با مانع مسیر دیگری بیابد، دوم و مهم تر اینکه فرد باور دارد نمی تواند مسیرهای عملی موثری برای رسیدن به هدف تولید کند.

از نظر اسنایدر (۱۹۹۴)، ادراک و باور خود اسنادی فرد یک فرآیند کلیدی است در حالی که معمولا توانایی واقعی و توانایی ادراک شده برای تولید گذرگاه به طور مثبت با هم رابطه دارند، بسیاری از مراجعان توانایی خود برای ایجاد گذرگاهها را پایین تر از توانایی واقعی خود ادراک می کنند. این باور خود اسنادی منفی مانع حرکت به سمت هدف می شود، هر چند که فرد هدف مناسبی را تعیین کرده و عامل لازم برای شروع فعالیت را داشته باشد (اسنایدر، ۱۹۹۴).

از طرف دیگر ممکن است فرد این باور غلط را داشته باشد که تنها یک راه درست برای رسیدن به هدف وجود دارد. حتی در بهترین طرح­ها نیز ممکن است مشکلاتی وجود داشته باشد و مسیر انتخاب شده فرد را به سمت مقصد مطلوب هدایت نکند. افرادی که حاضر به تغییر مسیر و رها کردن مسیرهای قبلی نیستند، بیشتر در خطر افسردگی قرار دارند. بنابراین توانایی رها کردن مسیرهای غیرعملی و یافتن مسیرهای عملی جدید برای افزایش رضایت از زندگی و کاهش افسردگی حائز اهمیت است (پدروتی، لوپز و کریشوک، ۲۰۰۰).

 

راهکارهای قطعی و علمی برای شادی و شادکامی از دیدگاه روانشناسان